تأملی بر «بحران هویت» هزارگی »

محمد کاظم وحیدی


قسمت اول| قسمت دوم| قسمت سوم| قسمت چهارم|قسمت پنجم
|قسمت ششم |قسمت هفتم|قسمت هشتم|قسمت نهم|قسمت دهم|قسمت یازدهم|قسمت دوازدهم


با آغاز سرکوب مجدد هزاره ها و این بار توسط حکومت نادر، وضع امنیتی این مردم بیش از پیش به خرابی نهاد. این وضعیت نابه سامانی که هزاره ها هدف عمده ی تمامی اقدامات و تلاش های ضدانسانی آن به شمار می رفت، باعث گردید تا سردار آزادی عبدالخالق هزاره که یکی از مبارزین دوران خود بود، با تعیین «استراتژی عاشورا» برای مبارزه-اش که بر مبنای آن برای نامشروع سازی تمامیت نظام استبدادی با پیروی از مقتدایش حسین بن علی، با تمامی هستی خود بر پیکر دشمن کوبید و با فداکردن خود و حتا خانواده اش، نادر جلاد این سردمدار و پرچم دار بزرگ فاشیزم قومی کشور را با گلوله های تفنگچه اش به خاک افکند و به قول مرحوم غلام محمد غبار، بخش بزرگی از روشنفکران و وطن پرستان اسیر را از مرگ محتومی که این جلاد قسی القلب برای شان تدارک دیده بود، نجات داد.

پس از اقدام متهورانه و غیرقابل وصف خالق بزرگ، پروسه ی سرکوب آزادی خواهان روی هزاره ها متمرکز گردید و به بهانه های واهی و گوناگونی به قلع و قمع آنان پرداخت و طی آن انسان هزاره با کوچک-ترین اشتباه و لغزشی در مبارزه و حتا زندگی عادی و روزمره اش، مرگ را درمقابل خود می دید. سیل سرکوب عمومی جامعه و به ویژه هزاره ها روز به روز شدت گرفت و این روند باعث مهاجرت بخشی از این مردم به سوی کشورهای همسایه و حتا از آن جا به سوی کشورهای دورتری گردید. مدتی نگذشت که کشورهای پاکستان، ایران، عراق و سوریه به پناه گاهی برای هزاره ها (دقیقاً هم چون فلسطینی ها) مبدل گردید و با موجودیت وضعیت خوب اقتصادی عراق و نیز زیارت گاه های ائمه ی معصومین شیعه در اکثر این کشورها، محل خوبی برای سکونت درازمدت آنان گردید.

از این میان عراق که یکی از پرتنش ترین کشورهای خاورمیانه و اسلامی به شمار می رفت و تلاطم درگیری های سیاسی ـ فکری شده بود، به زودی اثرات زیادی بر اندیشه ی مردم هزاره ی ساکن در این دیار گذاشت. وضعیت سیاسی عراق مانند کودتاهای پی درپی عبدالکریم قاسم کردتبار، عبدالرحمان عارف و دوبار هم توسط بعثی ها، جامعه ی عراق را به محل تلاقی اندیشه ها و اقدامات و تنش های داغ سیاسی تبدیل نموده بود. البته به لحاظ تاریخی نیز این سرزمین مهد مبارزات و تنش های خونینی چون خلافت و شهادت علی (ع)، سپس سیطره ی بنی امیه و اقدامات قیس ابن مصهر صیداوی، مسلم بن عقیل و تنش هایی به پیروی و مخالفت از حسین بن علی (ع)، قیام توابین به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی و سپس قیام مختار ثقفی به یاری ابراهیم پسر مالک اشتر، همچنین تبدیل شدن بغداد به مرکز خلافت عباسی و… ، بوده و توانسته است مردم آن سرزمین را با قرار گرفتن همیشگی در متن تنش ها، به تحرک سیاسی وادارد.

حاد بودن تضادهای قومی داخل عراق و به ویژه تضاد کردها با عرب هایی که تحت تأثیر شعارها و موج «پان عربیزم» به یکه تازی و سیطره ی تک قومه علیه دیگر اقلیت های قومی مبادرت می ورزیدند؛ و فراتر از همه ی این ها، ظهور جبهه ی مبارزان فلسطینی و حضور و ساکن شدن آنان در عراق به عنوان یکی از اردوگاه های مردم فلسطین و نیز پشتیبانی دولت بعثی عراق از جنبش مسلحانه ی فلسطینیان، اثرات بس ژرفی بر اندیشه ی عراقی ها و به ویژه مهاجران هزاره که از آزادی های سیاسی بیش تری نسبت به خود عراقی ها برخوردار بودند، برجا نهاد. این تأثیرگذاری به حدی زیاد بود که تعداد قابل توجهی از جوانان هزاره ی ساکن در عراق و سوریه به جبهات فلسطینیان و به ویژه تشکیلات بزرگ و تعیین کننده ی آن یعنی جنبش آزادی بخش فلسطین (حرکه التحریر الفلسطینیه ـ الفتح) به رهبری یاسر عرفات ملقب به ابو عمار پیوستند و بعضاً تا آخر عمر در متن مبارزات مسلحانه ی رهایی بخش آنان باقی ماندند.

بنابراین، یکی از نکات مهم و قابل توجه در مبارزات فلسطینیان که آنان را فراسوی تمایلات ایدئولوژیکی قرار داده بود، موضوع ستم قومی و نیز مسخ و جعل تاریخ سرزمینی به نام فلسطین است که مبنای اصلی مبارزاتی آنان قرار گرفت. دقیقاً همین نکته ی برجسته در انقلاب فلسطین بود که هزاره های مستقر در عراق و سوریه را به سوی تازه نمودن شعله های «قوم گرایانه» و بازگشت به «هویت قومی» و بازشناسی آن کشاند و نطفه های فکری ـ انگیزوی جریان «شباب الهزاره» هم از متن چنین شرایطی پدید آمد.

این اتمسفر و سپهر سیاسی و مبارزه برای عدالت، به ویژه وضعیت مشترک ستم قومی و کوچ اجباری مسلط بر سرنوشت فلسطینیان و هزاره-ها، زخم ناسور هزاره های مهاجر مبنی بر اخراج شدن از سرزمین های آبایی را به درد آورد و آنان را از وضعیت نسبتاً خواب رفتگی در دیار های دور بیدار نمود که باعث گردید تا تحرکاتی در راستای بازشناسی «هویت قومی»شان را آغاز نمایدند و چون هیچ سند و منبع مطالعاتی کافی در زمینه های تاریخی نداشتند، به حفظ زبان، رسومات و نام هزاره به مثابه ی انگیزه ای برای بقا و مآلاً شروع مبارزه اکتفا نمودند.

مهاجرین هزاره ی ساکن عراق شامل دودسته ی کسبه (کارگر) و روحانیتی که مشغول فراگیری علوم مذهبی بودند (طلبه)، می گردید. قشر نخست معمولاً مشغول کار نانوایی بوده و عمدتاً در شهر کاظمین از توابع بغداد سکونت داشتند و نانوایی های شان هم در نقاط مختلف بغداد پراکنده بود. اما قشر طلبه ساکن شهر نجف اشرف مدفن حضرت علی امام اول شیعیان اثناعشری بود. در آن زمان نجف مرکزی ترین و درعین حال معتبرترین حوزه ی علمیه ی آموزش دروس فقهی شیعیان جهان بود و از لحاظ اهمیت در ردیفی بسیار بالاتر و مهم تر از حوزه های مذهبی مستقر در شهر قم در ایران قرار داشت.

با رفتن خمینی به عراق در سال ۱۳۴۲ه.ش، تحولی مهم در خط مشی کلی حوزه های علمیه به وجود آمد و برخلاف دوران گذشته ی حوزه ی نجف که سیطره ی مجتهدینی چون شاهرودی و خوییِ غیرسیاسی بر آن ها یکه تازانه بود، «سیاست» راه خود را به درون حوزه های علمیه ی نجف باز نمود و روش و شیوه های پیش از آن که مشغول شدن به مباحث سیاسی در این اماکن منع بود، عملاً و با موقعیت و محبوبیت خمینی به انزوا کشیده شد و از آن پس مباحث سیاسی در کنار آموزش فقه به طور آزادانه صورت می گرفت. این فضا به شکل گیری قشری از طلبه های سیاسی هزاره در کنار طلبه های ایرانی مستقر در عراق گردید که بعدها جریانات متعدد سیاسی در جامعه ی هزاره را همین قشر ایجاد و رهبری نمودند.

در عراق به موازات این جریان شکل گرفته در درون مراکر آموزش مذهبی، قشر دیگری میان کارگران هزاره ای که در ارتباط مستقیم با فلسطینیان بودند، ایجاد شد که هدف و برنامه های نامدون هردو، بازشناسی «هویت قومی» هزاره ها بود. مدتی این وضعیت ادامه یافت و با گسترده تر شدن این تشکل ها، برای اولین بار در ماه محرم عده ای از طلبه ها با بستن بازوبندی به نام «شباب الهزاره» به مثابه ی یک اعلام موجودیت، مراسم سوگواری حسین بن علی را جدای از دیگران برگزار نمودند. همین طور هم در کاظمین نیز تیم های فوتبالی به همین نام ایجاد گردید. علاوه بر آن و به تبعیت از شیوه ی تشکیلاتی فلسطینیان، شعبه ی کوچکی به نام الزهرات (نوباوگان) آغاز به کار نمود و نوجوانان خردسال را به آموزش مسائلی غیرمکتوب و اغلب احساساتی از تاریخ، هنجارها و ارزش های فرهنگی ـ تاریخی (به ویژه تاریخ نبردهای چنگیزخان) می گرفتند که خود من هم یکی از همین کودکان زیر آموزش بودم.

بعدها عده ای از همین افراد به پاکستان رفتند و در آن جا شعبه ای از «شباب الهزاره» را به نام «تنظیم نسل نو هزاره ی مغول» ایجاد کردند که از سرنوشت پر فراز و فرود و آمیخته ای با غم برخوردار گشت. بدین گونه که با مطرح شدن مسائل هزارگی در جمع هزاره های آواره ی ساکن در شهر کویته ی پاکستان، نخست موجی از «شعف» و «امید» را میان جوانان و بعضاً مبارزینی که از ایدئولوژی های رایج سودی برای مردم خود و سرنوشت آنان ندیده بودند، ایجاد کرد. پیوستن دسته های متعدد جوانان به این گرایش، شهرتی را برای جریان قوم گرای مشهور به «تنظیم» ایجاد نمود که به زودی دامنه ی آوازه اش به داخل کشور هم کشیده شد.

جوانان تحصیل کرده ی عمدتاً هزاره و تاحدودی هم تاجیک که در کابل اغلب به جریانات چپ و مارکسیستی (عمدتاً از نوع مائوئیستی اش) گرایش یافته بودند، سعی می کردند تا مسأله ی «ستم-ملی» ای که در داخل کشور برای اولین بار توسط شهید طاهر بدخشی راه اندازی شده و جریانات مارکسیستی را سخت آشفته بود، را دوباره به متن اندیشه های مبارزاتی وارد نمایند. این تمایل تکانه ای شدید بر پیکر انگاره های مارکسیستی رایج در کشور و نیز جریانات ایدئولوژیک ـ سیاسی دیگری که مدعی برابری بودند، وارد نمود.

بعضی از جریانات سیاسی مانند «ساما» به بخش هایی از انگاره های موسوم به «ستم ملی» اجازه ی هم نشینی با مارکسیزم چینایی مورد اعتقادشان را دادند. بعضی چون حزب دموکراتیک خلق به دلیل سیطره ی عناصر فاشیستی چون نور محمدترکی، حفیظ الله امین و بسیاری دیگر از پشتون های قوم محور بر اکثر شاخه های تشکیلاتش، شکل گرفتن انشعابات را بر نفوذ اندیشه هایی قوم-گرایانه در حزب شان که بیش از هرچیزی سلطه ی تاریخی و انحصاری قومی یگانه بر سرنوشت کشور را زیر سوال می برد، ترجیح دادند و این امر باعث جدایی طاهر بدخشی و بخشی از معتقدان به «ستم قومی» از حزب دموکراتیک خلق گردید.

روند مقابله با اندیشه ی مبتنی بر برابری اقوام و نفی هرگونه انحصارطلبی قوم محورانه در سازمان قدرت به دلیل هم خوانی آن با ساختار چندقومه ی جامعه و حاکمیت تبعیض و ستم قوم استیلاگر بر اقوام بومی کشور که ضرورت توجه و بها دادن به این معضل را در رأس برنامه ها قرار داده بود، هم چنان ادامه داشت که تشکل های مختلفی متناسب با جای گاه اجتماعی ـ سیاسی قومش از روی کردهای متفاوتی در برابر آن برخوردار بودند. در این میان سازمان رهایی که مدعی مائوئیست بودن است، به دلیل غصب شدن تمامی اهرم های قدرت سازمانی توسط پشتون ها، سخت با نفوذ چنین افکار و تمایلاتی به مقابله برخاست که آسیب های خاص روی کردهای غیرمنطقی و دور از عینیت جامعه را بر چنین سازمان هایی وارد نموده و باعث انشعابات متعددی در درون سازمان رهایی گردید که تقریباً تمامی این تنش ها ریشه در گرایشات انحصارگرایانه ی قومی رهبریت آن داشت.

درگیری های مسلحانه زودهنگام و حذف رقیبان درون تشکیلاتی که آن هم ریشه در «قومیت» داشت، باعث کشته شدن داکتر فیض رهبر این تشکیلات و همسرش مینا کشوری رییس «راوا» (بخش زنان این سازمان) شد. روند ضربه زنی به رقیبان در سازمان رهایی به حدی شدید بود که مثلاً داد نورانی۱ که پشتونی کاملاً متعصب بود، در دوران حکومت اختناق حفیظ الله امین عامل گرفتاری بخش های زیادی از اعضای غیرپشتون سازمان رهایی در کابل شد.

این تنش های درونی ادامه یافت تا این که بعدها (اواخر دهه ی ۶۰) عارف جویا مسوول بخش هزارستان سازمان رهایی با تمامی هزاره ها از سازمان رهایی جدا شدند و بعضاً به حزب کمونیست کارگری (حکمتیست ها) پیوستند. ای روی کرد و نیز روند تصفیه ی قومی در تشکیلات ماجراجو و غیرفمنیستی «راوا» تا امروز ادامه داشته و تبعیض علیه غیرپشتون ها به شدت ادامه دارد.

بنابراین، تجارب تاریخی و مبارزاتی سده ی اخیر کشور نشان داده است که با توجه به اهمیت مسأله ی «ستم قومی» در کشور ما که این مسأله را تا سرحد «زیربنا» و ریشه ی تمامی تضادهای اجتماعی ـ سیاسی جامعه ارتقا داده است، هرگونه اقدامی مبنی بر کم بها دادن به این مسأله ی عمده و حیاتی در مبارزات دموکراتیک ـ مترقی جامعه ی ما، باعث شکل گیری انشعابات و دست بندی های متعددی در درون تشکل های سیاسی و نهایتاً به بن بست کشیده شدن مبارزات برابری طلبانه می گردد، طوری که تاکنون سرنوشت بسیاری از جریانات سیاسی کشور با آن محک خورده و بنا به جای گاه شان در میان چنین روی کردهایی، تعیین می-گردند.

پانبشه ها
۱ ـ داد نورانی یکی از اعضای تقریباً اولیه ی سازمان رهایی بود که از سوی کدرهای اولیه ی سازمان متهم به «لو» دادن بخش زیادی از اعضای سازمان در دوران حکومت ترکی و امین می باشد. وی بعداً به ایران سفر نموده و با سید ابوالحسن بنی صدر اولین رییس جمهور منتخب ایران پس از انقلاب ضدسلطنتی، رابطه ی نزدیکی برقرار نمود. پس از سقوط طالبان به کابل برگشت و نشریه ی روزگاران را نشر نمود. در نشست هایی که در سال ۸۳ و ۸۴ برای تشکیل «کمیته ی دفاع از آزادی بیان» با هم داشتیم، وی و فضل الرحمان اوریا مدیر مسوول نشریه ی «مشعل دموکراسی» نشان دادند که شدیداً از تعصب پشتونیستی برخوردار می باشند، طوری که علی رغم شکیبایی من و قسیم اخگر به خاطر اهمیتی که برای تشکیل این کمیته قائل بودیم، ادامه ی کار با آنان را با مشکل جدی مواجه نمود و دور از تحمل کرده بود.

ادامه دارد…

شبکه ی سرتاسری مردم هزاره

In this article

Join the Conversation