تأملی بر «بحران هویت» هزارگی

کاظم وحیدی


قسمت اول| قسمت دوم| قسمت سوم| قسمت چهارم|قسمت پنجم
|قسمت ششم |قسمت هفتم|قسمت هشتم|قسمت نهم|قسمت دهم|قسمت یازدهم

جریانات پیش از کودتای ۷ ثور
مردم هزاره نه تنها در اکثر مبارزات د موکراتیک و مترقی جامعه ی ما حضور فعال و مؤثر داشته، که اغلب نقش پیشتاز فکری ـ عملی را در همه ی آنان بازی می کرده است. این امر بیش از هرچیزی به ستم و تبعیض هایی بستگی دارد که در پروسه های درازمدت بر او اعمال شده و او را مملؤ از خشم و کینه نسبت به طبقه ی حاکمی که از ماهیتی قوم-محورانه برخوردار می باشد، ساخته است.

درست به همین دلیل است که انتخاب نخستین این مردم در مبارزه، اندیشه ها و گرایشات نفی کننده ی طبقات با ویژگی «چپ» و براندازانه بوده است. وقتی یک هزاره براندازی نظام را در گزینه ی اول قرار می دهد، علتش را باید در عدم توقف ستم و تبعیض علیه او جستجو نمود که در هر شرایط و با روش هایی که پی درپی توسط مدیران پروژه ی مهندسی استحاله ی انسان هزاره تغییر و تکمیل می گردید ادامه داشته است.

بنابراین، هزاره وقتی می بیند که نه سکوتش رحم و مروتی بر دل انحصارگران قومی قدرت ایجاد می کند و نه اعتراضات شان آنان را به خودداری و فروکاستن از تبعیض و ستم می نماید، به این باور می رسند که چنین نظامی اصلاح ناپذیر نبوده و اقدامات ملهم گرفته از مدارا و تساهل که اغلب پیروان مدرنیزم آن را توصیه می نمایند را، تنها ضایع نمودن وقت و انرژی به شمار می آورند. او شاهد است که نظام های سیاسی یکی پس از دیگری با کودتا و یا سرنگونی از درون (توسط جناح دیگری از قوم حاکم) کنار زده می شوند، اما هیچ تغییری در برنامه های ستم گرانه و تبعیض و بایکوت علیه بومیان این سرزمین رخ نمی دهد. حاکمیت های تازه هم اگر روش های متفاوتی را پیش گیرند، هرگز اما از اصل تثبیت حاکمیت قومی شان منحرف نمی شوند.

پس از سرکوب شدید، نسل کشی آشکار و کوچ اجباری هزاره ها توسط عبدالرحمان که حدود نیم دیگر از سرزمین شان نیز غصب گردیده و به قبایل آورده شده از فراسوی مرزهای جنوب و شرق کشور اهدا شد، مدتی سکوت و فرمان بری ناگزیری را به دنبال داشت. در این دوره هزاره ها بیش تر درصدد آن بودند تا زخم های ناسورشان را التیام بخشند، زمین-های سنگلاخ دامنه ی کوه ها را در بدل زمین های از دست رفته شان برای کشاورزی هموار نمایند و نیز نسلی در تسلای مادران سرشار از درد فراق فرزندان و شوهران اسیرشان که به بازارهای بردگی سپرده شده بودند، گذشت.

سکوت مرگ بار همه جا حاکم گشت و از شرم این شکست کسی حتا سربلند ننمود تا مبادا چشمش به روی هم تبارش بخورد. دوره ای بود که هزاره همه چیزش از دست داد و تمامی صنعت گران و سازندگان لباس و تفنگ و شمشیرهای نام دار هزارگی برای سرکوب نهایی این مردم، از دم تیغ گذشتانده شدند. بنابریان برای قیامی دوباره، به زمانی و امکاناتی نیاز بود که ب گذشت زمان باید تهیه می گردیدند.

این فرصت در زمان امان اللهی که بردگی هزاره ها را لغو نمود و به آنان زمینه ی انسان گونه زیستن مجدد داده شد، به دست آمد. نخست در چنگ های داخلی و شورش ارتجاع ضدملی علیه امان الله به یاری شاه نیمه مترقی شتافتند. بعدها و پس از سقوط وی، ناچار از دفاع از خود در برابر تجاوزات حکومت حبیب الله کلکانی گشتند. با استقرار حاکمیت نادری که ستم و وجشت بر تمامی شئون اجتماعی ـ سیاسی سایه افکند و یکی از تاریک ترین دوره های تاریخ کشور را به نمایش گذاشت، هر روشنفکر و آزاده ای در نهان و قلبش خود را در لیست مرگ و اعدام قرار داده و انتظار رسیدن نوبتش را می کشید.

در چنین دوره ی یأس و نومیدی، بار دیگر دست سردار ازاده ای از تبار هزاره ها به نام عبدالخالق بود که به یاری تمامی اسرا و دربند شدگان شتافت و با شلیک سه گلوله بر دهان و مغز ستم گر دژخیم، سند آزادی خود و روشنفکران دربند را امضا نمود و استبداد را به عقب نشینی واداشت.

چندی بعد و در دهه ی ۲۰، زمانی که خودکامگی هاشم خان کاکای شاه همه را به تنگ آورده بود، بار دیگر سردار دیگری از هزارستان باستان به نام ابراهیم بیگ مشهور به «بچه گاوسوار» به پا خواست و با قیام بزرگی که همراه چندین هزار نفر مسلح بود، دولت ستم گر وی را تکان داد و نهایتاً مجبور به استعفا نمود. این قیام گرچه از ماهیتی کاملاً قومی برخوردار بوده و مطالبات مشخصش نیز با مالیات های مضاعف و خاص هزارستان ارتباط داشت، اما جز اندکی کاستن از شدت مالیات، نتایج زیادی به همراه نداشت.

خلاصه این که هرچه به دوره ی مقاومت در برابر عبدالرحمان برمی-گردیم، جنبش ها و قیام های هزرگی از ماهیتی کاملاً قومی برخوردار بوده و در با دور شدن از آن و بیش تر درگیر مسائل عمومی کشور شدن (از دوره ی امان الله به بعد)، مبارزات مردم ما از قیام های قومی به سوی مبارزات دموکراتیک و رفته رفته «چپ» و برابری خواهانه تغییر ماهیت می داد و بدین گونه از مسائل «هویتی» هم دور می ماند و تمام امید خود را به وعده های مکتب های مدعی رهایی بخشی بسته بود.

طی دهه های گذشته و به ویژه ۳۰ و ۴۰ که می شود آن ها را دوره های طلایی جنبش های چپ به شمار آورد، روشنفکران و مبارزان برای نجات از وضعیت استبداد و استثمار خاندان حاکم بر جامعه، عمدتاً اندیشه های چپ و مشخصاً مارکسیزم را گزیده و نیز باور داشتند که با رهنمودهای ضدطبقاتی این اندیشه می توان ستم، تبعیض و نابرابری اقتصادی و فقر ناشی از آن را ریشه کن نمود. همان گونه که از این پیش نیز اشاره گردید، جوانان تحصیل کرده ی هزاره که همیشه از ستم های تاریخی و فقر ناشی از بایکوت حاکمیت قوم محور بیش ترین رنج را می برده اند، از اولین اعضا و هسته های این تشکل های براندازانه بوده اند، طوری که هرگاه نگاهی به لیست از رهبران تشکل های در مجموع چپ (مارکسیستی و غیرمارکسیستی) بیندازیم، همیشه نام چند هزاره در آن به چشم می – خورد.

در کنار آن و با مطرح شدن تدریجی مذهب به عنوان عنصری سیاسی که با ورود اسلام سیاسی از مصر و ایران تحقق یافت، جریاناتی از این نوع نیز به لحاظ استراتژیک فارغ از اندیشه های براندازانه نبوده و همیشه مذهبیون و متنفذین سیاسی هزاره در آن ها سهم محوری داشته اند که از اقدامات براندازی گسترده ی بلخی ـ فرقه فتیح گرفته تا تشکل-های هسته ای سازمان نصر، مجاهدین ملی و… گسترده و مداوم بود.

این ها بیش تر «عدالت» اسلام و مشخصاً تشیع را برنامه ای جهت زدودن ستم هایی می دانستند که سالیان متمادی تنها به خاطر تعلقات قومی شان (هزاره) از آن رنج می بردند. بنابراین در تمامی روال مبارزاتی، هزاره ها همیشه به دنبال عناصر، انگاره ها و آموزه های فکری (مارکسیزم و اسلام) جهت نفی ستم و تبعیض بوده و هنوز فکرشان به مسئله ی تنزل یافتن شان در سطح جامعه که سوژه ای برای توهین و «تحقیر» دیگران بوده اند، نیفتاده بود.

گرچه جریان مائوئیستی موسوم به «شعله ی جاوید» و به ویژه سازمان آزادی بخش مردم افغانستان (ساما) اندکی بیش از دیگران روی مسائل مرتبط با ستم و تبعیض قومی مکث نموده بودند، اما از آن جا که مارکسیزم انواع ستم و تحقیر را ریشه در ستم طبقاتی دانسته و رهایی از ستم و تبعیض قومی را منوط به نفی استثمار و رهایی طبقه ی کارگر به شمار می برد، همچنین اسلام چیزی فراتر از رهنمودهای اخلاقی و نکوهش و مذمت صرف آن برنامه ای ندارد، بنابراین وجود آثار و پیامدهای چنین ستمی مانند «خودکم-بینی» و «ازخودبیگانگی» در تمامی دوره های مبارزه، رزمندگان هزاره را راحت نخواهد گذاشت و در طول دوران مبارزه از نوعی احساس ضعفی نامعلوم و درد ناشناخته ای رنج برده و می برند.

در این میان تنها ظاهر بدخشی بود که برای اولین بار مقوله ی «ستم و تبعیض قومی» را وارد عرصه ی دانش و عمل سیاسی کشور نمود و به آن به عنوان امری محوری و مبنایی در مبارزه، ارزش قائل شد. گرچه در آن دوره و با حاکمیت اتمسفر سیاسی ـ فکری چپ در سطح ملی و نیز برقراری سپهر سیاسی چپ بر تمامی جهان، این تفکر نتوانست میان مبارزین چپ برای خودش جایی باز کند، اما بعدها و با به تجربه گرفته شدن تمامی راه ها و روش های ایدئولوژیکی مانند مارکسیستی و اسلامی (انواع ولایت فقیهی و اخوانی اش) و برجا ماندن ریشه ی بدبختی-های ناشی از ستم قومی، این اندیشه راه خود را تدریجاً میان اقشار تحصیل کرده و روشنفکر باز نمود و از ریشه و استحکام زیادی برخوردار گشت.

تنظیم نسل نو هزاره ی مغول (کویته)
هزاره های ساکن در خارج کشور تنها کسانی بودند که به حرکت های کاملاً قومی رو آورده و اعتقاد جدا بودن سرنوشت هزاره ها از دیگر اقوام کشور را عملی ساختند. به دنبال نسل کشی گسترده ی هزاره ها در دوران امیر عبدالرحمان، راه نفوذ به داخل هزارستان باستان که تا پیش از آن بسته مانده بود، گشوده شده و با استقرار خبرچین های حاکمیت میان مردم، از آن پس هیچ راز و تصمیم مبارزاتی سرپوشیده نمانده و هر از چندی عده ای به بهانه ی اقدام برای قیام علیه حاکمیت دستگیر شده، یا به قتل می رسید و یا به عنوان برده در بازارهای داخل و خارج به فروش می رفتند. چنین وضعیتی آخرین امید این مردم برای انسجام و تشکل مجدد برباد رفت و سیل مهاجرت ها که آغاز کنندگانش را افراد با دردی تشکیل می داد که تحمل آن همه ستم و اختناق را نداشته و برای رهایی خود و فامیل و یا تغییر محل سکونت به نقاطی دور از چشم عوامل استخباراتی دشمن جهت تدارک قیام کوچ نمودند.

با تشدید سرکوب ها و به دنبال آن حاکمیت اتمسفری کشنده و تسلیم-طلبانه میان تمامی فراریان و آسیب دیده ها، کوچ های پی درپی و انتقال دادن سریع محل زندگی را به همراه داشت. این وضعیت تا پایان دوره ی حبیب الله پسر عبدالرحمان ادامه داشت تا این که امان الله به قدرت رسید و طی اقدامی غیرمنتظره بردگی را لغو کرد و تمامی هزاره ها را از بند بردگی خانگی آزاد نمود. این امر به تکاپوی مجدد هزاره ها منجر گردیده و روح تازه ای در کالبدشان دمید.

همین بردگان رهاشده به زودی نقش مهمی در حمایت از حاکمیت نسبتاً مترقی امان الله بازی نمودند که اگر جبن و کم ارادگی خود امان الله نبود، با لشکر قابل توجه هزارگی حاضر در صحنه و نیز آمادگی ده ها هزار دیگر از همین مردم برای پشتیبانی از انان و پیوستن به جبهات در غزنی و قندهار و حتا تورکستان زمین (شمال کشور)، به طور حتم تمامی شورشیان ارتجاعی قبایل مشرقی و جنوب، هم چنین عوامل دربار امان الله که درواقع وابسته به انگلیس بوده و به خواست آنان شورش های ضدامان الله را سامان می-بخشیدند، درهم کوبیده می شدند و سرنوشت کشور تا امروز به گونه ی دیگری رقم می خورد.

با کنار کشیدن نابه هنگام امان اللهی که پیش از آن و در جرگه ی پغمان، درمقابل ارتجاع تحریک شده از بیرون مرزها و نیز امتیازطلبی ویژه ی سران قبایل پشتون که به گونه ی سنتی از زمان روی کار آمدن احمدشاه ابدالی رسمیت یافته بود، از تمامی برنامه های مترقی و مردمی اش عقب نشینی نموده بود، مردم هزاره ای که خود را در جبهات مترقی درمقابل شورشیان ارتجاعیِ طرف دار احیای مجدد امتیازات قومی قرار داده بودند، سخت سراسیمه و بی پناه گردیدند. نخستین انتقام زمانی توسط حبیب الله کلکانی از آن ها گرفته که به تازگی بر قدرتی تکیه زده بود که با زمینه سازی و یاری همان قبایل شورشی مشرقی میسر گردیده بود.

پس از سقوط حکومت نه ماهه ی حبیب الله کلکانی که درواقع از همان اول به شکل انتقالی از سوی شورشیان ترتیب داده شده بود، نوبت به نادر خانی رسید که تمامی وجودش را اندیشه ی فاشیستی فراگرفته بود. او از همان اول رسیدن به قدرت بیش از هر چیز دیگر، به فکر انتقام از مردمی بود که روند سرنگونی حاکمیت امان الله را با کندی مواجه ساخته بودند. او می دانست که اگر در همان ابتدای حاکمیت شان وارد جنگ با هزاره ها گردند، میزان آسیب پذیری حاکمیت و حتا سرنگونی نظام سنتی پشتون محور نیز محتمل است.

به ویژه این که آغاز نمودن جنگی با هزاره ها، امکان تحریک تاجیک هایی که به تازگی حبیب الله شان توسط نادر به طور ناجوان مردانه به قتل رسیده، را به همراه داشته باشد. این بود که ابتدا به تنظیم و اداره ی امور حکومت و نیروهای مسلحش پرداخت و کار انتقام گیری و سرکوب هزاره ها را به زمان مناسب دیگری موکول نمود.

شبکه ی سرتاسری مردم هزاره

In this article

Join the Conversation