تأملی بر بحران هویت هزارگی ” ملت سازی ”

محمد کاظم وحیدی


قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم | قسمت چهارم | قسمت پنجم
| قسمت ششم | قسمت هفتم

قوم حاکمی که علی رغم داعیه ی وراثت تاج و تخت و نیز ادعای برخورداری از سوابق تاریخی ـ تمدنی این سرزمین، علاوه بر بی بهره بودن از کوچک ترین تجربه در عرصه ی دولت داری و اداره ی سالم کشور که طی حدود سه سده ی گذشته آن را به نمایش گذاشته است، به لحاظ تاریخی و به ویژه درک و فهم قومی اش نیز شدیداً دچار مشکل بوده و پیش از هرچیزی در معرفی منشأ و تبار خود با مسائل و موانع جدی و گوناگونی روبه رو است.

آنان اغلب غیرپشتون هایی چون غلجایی ها، سوری ها و… را که در برهه ای از تاریخ و در گوشه ای دور از سرزمین ما (هندوستان) و یا خراسان (غلجایی ها ـ خلجی ها ـ ) به قدرت رسیده اند، هم تبار خود قلم داد می کنند تا بر تعداد عناصر دولت مدار و نیز موارد به قدرت رسیدن خود در تاریخ بیفزایند و خود را به نوعی با «اقتدار» و «تمدن» پیوند بزنند.این امر نشان می دهد که آنان فاقد چیزی به نام «هویت قومی» بوده و به همین دلیل هم، از سویی به هرکس و هر تباری می پیوندد و از طرف دیگر سران سیاسی شان در طول تاریخ نتوانسته اند برای متحدساختن قبایل پراکنده و نظم ناپذیرشان، منشور و عرف و یا باور مشخصی فراتر از «پشتونوالیِ» فرسوده و پیش فئودالی شان تدوین نمایند تا بر اساس آن به یگانگی فراقبیله ای برسند.

جالب و شگفت انگیز این است که جریاناتی این چنینی که از متحد نمودن قبایل هم تبار و دارای ساختار اجتماعی ـ تولیدی هم سان خود ناتوانند، امروزه داعیه و پرچم دار ایجاد ملتی یگانه از مجموع اقوامی هستند که هم ازنظر تباری و هم به لحاظ سطح فرهنگ و مرحله ی تولیدی، کاملاً متفاوت و ناهم خوان می باشند. بدتر از همه این که، تقریباً تمامی اقوام ساکن در این سرزمین که باید برای تشکیل ملتی یک جا گردند، در تمامی ابعاد خود تکامل یافته تر از قوم مدعی «ملت سازی» می باشد. یعنی اگر اندک صداقتی در کار باشد، قوم حاکم تمامیت خواه برای رسیدن به مرحله ی تکاملی اقوام دیگر، باید از بسیاری امتیازات معمول خود دست بکشد، چه برسد به امتیازطلبی های فراتر از دیگران.

بنابراین و به دلیل ابتدایی بودن مناسبات و هنجارهای رفتاری قوم حاکم نسبت به جوامع پیرامونی اش، همیشه ضمن تقابل و برخورد طبیعی و زندگی مسالمت آمیز با اقوام هم جوار، دچار «مسخ» و «استحاله»ی فرهنگی ـ زبانی شده اند. این واقعیت ها خود انگیزه و علتی شده اند که به دلیل ناممکن بودن ارتقای فرهنگی و انطباق شان با مناسبات مترقی و دموکراتیک تری که درعین حال دلالت بر ماهیت نظام های بسته و پیش فئودالی آنان دارد، از مدتی بدین سو تمام تلاش و اقدامات خود را بر مبنای تحمیل خشونت بار فرهنگ قبایلی خود بر دیگران به جای تعامل طبیعی و داد و ستد فرهنگی، بنا نموده اند. چنین روشی بیش از هرچیز بیان گر ضعف و لنگش فرهنگ فرسوده ی قبایلی آنان بوده که هنگام رویارویی با خرده فرهنگ های نسبتاً غنی و پیش رفته تر جوامع قومی پیرامونی شان، آشکارتر از همیشه خود را عیان می سازد. تحمیل اندیشه و فرهنگ، معمولا روش و منش جریانات و اقوامی است که به دلیل مبتدی بودن و عدم غنای فرهنگی شان، از مقابله و همه گیر شدن فرهنگ شان در یک زندگی آرام و زیست هم جواری ناامید هستند و حتا به مسخ شدن فرهنگی خودشان هم واقفند.۱۰

این است که برای جلوگیری از هرگونه فریب کاری مجدد و تحمیل مکرر روش های فاشیستی و قوم محورانه، نخست باید هر یک از اقوام کشور به فهم و درک «هویت قومی» خود پرداخته و منافع آن را شفاف، روشن و مدون نماید تا بداند که در پروسه ی تشکیل «ملت» و ایجاد «هویت ملی» واقعی، باید از چه جای گاه و نیز کدام مطالباتی برخوردار باشد تا ضمن براورده شدن آن ها، سهم و نقش همه ی اقوام در چنین ملتی عینیت یابد. به عبارتی دیگر، اقوام و هویت آن ها باید جزئی از ذات و تعریف یک «ملت» و کشور به شمار روند و «فرهنگ ملی» نیز ملهم از تمامی بخش ها و نقاط قوت خرده فرهنگ های ساکن در کشور باشد. یعنی وقتی می گوییم ملت آمریکا، باید و حتماً سرخ پوستان، سیاه پوستان، سفیدپوستان و نیز جوامع کوچک مهاجر با مشخص شدن هویت های شان به عنوان عناصر تشکیل دهنده ی جامعه ی بزرگ آمریکا روشن گردیده و منافع، نقش و جای گاه هرکدام در جامعه ی فراگیر روشن شود. به همین منظور ضرورت درک اقوام و هویت آنان به مثابه ی زیربنای مبحث و شکل گیری «ملت»، اجتناب ناپذیر می باشد.

متأسفاه و با همه ی بدبختی های تاکنونی، ما شاهدیم که در این کشور تمامی روی کردها و کارکردهای تاکنونی روی همسان سازی (Assimilation) اقوام زیر چتر «ملت یگانه»، یا غرض ورزانه و به دور از باور به برابری طلبی، بر یک «برتری جویی» قومی استوار بوده و دارای روی کردی قوم محورانه (Ethnocentrism) بوده است و یا به دلیل ممنوعیت مباحث قومی در این کشور، مقوله ی «قوم و قومیت» هرگز مورد بررسی و بحث کارشناسانه و دقیق قرار نگرفته است و دقیقاً به همین علت هم هنوز شناخت آن با مشکلات زیادی میان مردم مواجه می باشد. درکنار آن باید از موانع بی شماری که سر راه مطالعات و گفتمان های قومی قرار داده شده، یاد نمود که حتا مطرح شدن دانش قومی ولو در سطح ابتدایی آن در کشور و نهادهای علمی ـ آموزشی جرم به حساب می آید، درحالی که امروزه این گونه مطالعات و دانش ها به عنوان یک مبحث و رشته ی علمی ـ اکادمیک در دانشگاه های سراسر جهان پذیرفته شده است.

گرچه حکام انحصارطلب و قوم محور هرگونه تلاش در راستای درک و فهم بیش تر و عمیق تر «قوم» و «هویت قومی» را نفاق افکنانه و ضد وحدت-ملی موهوم، تلقی نموده و دست یازیدن به آن را نیز غیرقانونی و ناجایز می دانند، اما برخلاف چنین نظرات مغرضانه ای، چنان که پیش تر هم یادآوری گردید، بدون درک و شناخت دقیق عناصر وحدت و یا ناپختگی ناشی از وضعیت سردرگم اقوام بومی کشور که به آسیب ها و بحران های درونی شان انجامیده، در وضعیت کنونی امکان رسیدن به «یگانگی» و مآلاً «ملت» شدن را از محالات گردانیده است. وآنگهی، چون ما ناچار از شناخت اقوام برای برنامه ریزی جهت تقرب آن ها هستیم، پس هرگاه و هر زمان دیگری که بخواهیم این مسائل را مطرح سازیم، باز چنین حساسیت هایی بروز خواهند نمود.

این است که افواهاتی چون گذری فراسوی زمینه سازی های قبلی مانند شناخت ماهیت و ظرفیت اقوام و تکیه بر روش غیردموکراتیک «ملت سازی» (به جای «ملت شدن») که چیزی جز هم کاسه نمودن تمامی اقوام در پدیده ی ساختگی ای به نام «ملت» که تنها انعکاس دهنده ی باورها، ارزش ها، هنجارهای رفتاری و مآلاً منافع یک قوم می باشد، چیزی جز فریب و تداوم روند انحصار و استیلاگری قومی نخواهد بود. بنابراین، رسیدن به مرحله ی «ملت یگانه» بدون بررسی های کارشناسانه ی وضعیت کنونی و روند شکل گیری آن، هم چنین شناخت چندوچون پروژه ی بازداری از شناخت دقیق و هم جانبه ی اقوام کشور که خود مستلزم بیان نمودن و آشکارسازی تمامی حوادثی که طی یکی دو سده ی پایانی بر این اقوام گذشته است، جز لاپوشانی واقعیت ها نبوده و چنین روندی کاملاً از مقاصد و انگیزه های صادقانه و اهداف انسانی شکل گیری «ملت» تهی می باشد.

بنابراین پیش از هر چیز دیگری باید این واقعیت را بپذیریم که با «انکار» واقعیت ها، باورها و سوابق تاریخی ـ تمدنی اقوام بومی، و به ویژه حوادث و تنش های تاریخی حدود سه سده ی اخیر، یا سرپوش نهادن بر نقش محوری قوم حاکم در اجرای پروژه ی استحاله گری بر اقوام بومی کشور، نه تنها نمی توان از بروز تنش های مجدد جلوگیری نمود، که باید و لاجرم منتظر حوادث ناگواری مانند تکرار جنگ های سه دهه ی اخیر و این بار به مراتب شدیدتر و خشن تر هم باشیم. حوادثی که اگر آن ها را به عنوان روشی برای تسویه حساب های کهنه و تاریخی و یا برخورد قوم محورانه ی حکومت ها با اقوام درنظر بگیریم، باید اذعان نمود که روش های خشن و چشم پوشی از عینیت های جامعه، بدترین و ناشایسته ترین روش و برخورد در رابطه با حل مشکلات تاریخی و ایجاد تاریخ و سرنوشتی تازه و دموکراتیک بوده که نه تنها نتیجه ی مثبتی در راستای ایجاد «ملت یگانه» نداشته که خود عامل اصلی تمامی تنش های خونین سه سده ی پایانی تاریخ کشور بوده اند.

چراکه به جای بحث منطقی و پذیرش اشتباهات و اقدامات قوم محورانه ی حاکمیت های گذشته و حال در تمامی عرصه ها، با ایجاد فضای اختناق و سرکوب، نگذاشتند تا گفتمانی دموکراتیک راه افتاده و بدین وسیله روی جامعه و نظام سیاسی مردمی به تفاهم جامعی برسند تا در این راستا گام به گام تمامی کینه های تاریخی ناشی از ستم و تبعیض و نسل کشی ها تخلیه شده و از رسیدن به مرحله ی انفجاری دیگر باز داشته شوند.

به همین دلیل است که از این پس و برای نجات کشور از جنگ های بعدی ای که با استمرار روند کنونی کاملاً اجتناب ناپذیر بوده و حتا ممکن است تا روابط اقوام را به نقطه ی آنتاگونیستی (آشتی ناپذیر) برسانند که جز تجزیه ی این سرزمین راه دیگری برای زندگی آرام ساکنانش، باقی نگذارد. بنابراین بیش از همه این سردمداران توسعه طلب قوم حاکم هستند که باید به جای انکار حقایق و حتا هویت و تاریخ اقوام بومی کشور، و نیز پافشاری روی روش های زورگویانه و غیرمنطقی تاکنونی شان که جز به تراکم روزافزون کینه ها نمی-انجامد، با سینه ای فراخ به بحث و بررسی علمی و منطقی مسائل قومی تن دهند و زیاد روی محاسبات به ظاهر دقیقِ سلطه گرانه ی شان حساب ننمایند و از این بیش روی آن ها تکیه نکنند. چراکه با خیزش دوباره ی اقوام، تمامی آن محاسبات درهم خواهند ریخت و زمان و انرژی لازم برای نظم ونسق دادن مجدد به برنامه های توسعه طلبانه را از شما خواهد ربود.

نرسیدن جامعه به مرحله ی «ملت» و باقی ماندن همچنانی در مرحله ی متشتت قومی، علی رغم ایجادشدن زمینه های اقتصادی ـ تاریخی آن، نتیجه ی رفتار و کنش سیاسی توسعه طلبانی است که همواره با اعمال تبعیض شدید سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی ـ تاریخی بر تمامیت جامعه و به ویژه علیه هزاره ها، اعتماد را از میان اقوام ستم دیده ی بومی برچیده و آنان را در وضعیتی قرار داده است که نسبت به هر اقدام «هم گرایانه» دچار دلهره، نگرانی و بدبینی نسبت به «نیت» دیگران و به ویژه انحصارگران قومی قدرت می گرداند. برخوردهای دکوماژیک و نامردمانه ی تاکنونی حکام قوم محور، به ویژه در دهه ی اخیری که با صورتک دموکراسی و حقوق بشر در صحنه حاضر شده اند، خالق فرهنگی سرشار از دروغ و فریب گردیده و با کارکرد ناصدقانه و همیشگی خود آن را در جامعه گسترانیده و به فرهنگی همه گیر و «ارزشی» غیررسمی برای تمامی اقوام رقیب و جستجوگر قدرت مبدل ساخته است.

این کردار توسعه طلبان حاکم، زمینه ، فرصت و امید گزیدن الگویی درست و مثبت را از همه ربوده و با وضعیت روانی نامتعادل حاکم بر ذهن و اندیشه ی همگان، دیگر کم ترین اعتماد و باور به دیگران و به ویژه نسبت به حاکمیت تمامیت خواهِ قوم محور باقی نمانده و درجه ی همت و اقدام اقوام به تناسب کم رنگ شدن «اعتماد»ها، کوتاه-تر شده و به درون دایره ی قوم محدود مانده اند.

توسعه طلبان حاکم نیز، به موازات درون گرایی اقوامی که خود نوعی واکنش نسبت به کارکردهای قوم محورانه ی حاکمیت می باشد، برخلاف تصور و انتظاری که در چنین وضعیتی از آن ها می رفت و طی آن باید به تعدیل و رقیق سازی منش انحصارطلبانه شان می پرداختند، بایکوت بر اقوام محروم و قربانی تبعیض (به ویژه هزاره ها) شدت بخشیده و دامنه ی این اقدامات را چنان گسترش دادند که حتا یک قهرمان ورزشی یا شخصیت فرهنگی ـ هنری که در بیرون از مرزها به خلق افتخار برای تمامی ساکنان این سرزمین مبادرت می ورزد و نیز به بالا رفتن اعتبار حاکمیت می انجامد، نیز از گزند آن در امان نمانده است.

در چنین اتمسفری، مسلماً فراگیری دانش در مقطع تحصیلات عالی جهت دست رسی به کار و مقامی مناسب در دولت و ادارات بین المللی توسط یک هزاره، از سوی حکام قوم محور خطری جدی تلقی شده که باید با تمامی توان درمقابلش ایستاد و طرح های رنگارنگی برای خنثا شدنش روی دست گرفته شود. وقتی یک جوان و یا نوجوان هزاره تلاش می کند تا در عرصه ی هنر و یا ورزش خود را رشد دهد و از این طریق به اعتباری اجتماعی برسد که توجه همگان را به خود جلب نماید و بدین گونه ناخودآگاه نوعی ابراز وجود نموده و انکار هویتش را دفن نماید، باید با هزاران تبعیض و کارشکنی قومی در ادارات و نهادهای دولتیِ مرتبط، مواجه گردد و به جرم هزاره بودن، چوب ها و تحقیرهای بی شماری را تحمل نماید.

حال ببینیم که آیا تحولات اخیر کشور که منجر به سقوط طالبانی از قدرت گردید که در واقع نمادی از حاکمیت مبتنی بر میل و اهداف قوم محوران برتری جو می باشد، به راستی فاز نوین سیاسی را در کشور رقم زده و واقعاً زمینه ی تشکیل «ملت یگانه» را فراهم نموده است، و یا این که این بازی های فرمالیستی خود بخشی از برنامه های توسعه طلبان قومی حاکم بوده که دقیقاً فصل نوینی در ادامه ی سناریوی به قدرت رسانیدن طالبان را به اجرا درآوردند تا به مرحله ی پایانیِ پشتونیزه کردن حاکمیت و جامعه نزدیک تر گردند.

این امر نشان داد که انحصارگران قومی حاکم و توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی هرگز سرعقل نیامده و در هیچ شرایطی از «تمامیت خواهی» و انحصار قومی قدرت دست نخواهند کشید. متأسفانه چنین پروسه ای متقابلاً اقوام زیرستم را برای گرفتن تصمیم های جدی و آشتی ناپذیرتر آماده خواهد ساخت و جامعه را به سوی تنش خونین دیگری سوق خواهد داد.

ادامه دارد…

شبکه ی سرتاسری مردم هزاره

In this article

Join the Conversation