تأملی بر بحران هویت هزارگی

محمد کاظم وحیدی


قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم | قسمت چهارم | قسمت پنجم
| قسمت ششم | قسمت هفتم | قسمت هشتم


اجلاس بن که با تلاش و بسیج عمومی پشتونیست ها به منظور جلوگیری از برباد رفتن مشروعیت طالبان برگزار گردید، که بدترین شرایط بر جریانات توسعه طلب قوم محور حاکم بود. رژیمی که طبق برنامه های خودشان به قدرت رسیده بود تا به قلع و قمع سیاسی ـ نظامی و مهم-تر از همه، درهم کوبیدن روحیه ی مقاومت اقوام مبادرت ورزد، دیگر اعتبار خود را که نمی توان آن را جدای از اعتبار توسعه طلبان تصمیم گیرنده برای قوم حاکم دانست، کاملاً ازدست داده بود و برای نجات دادن این ابزار (طالبان) که تا به امروز از آن به مثابه ی «شمشیرداموکلس» برسر اقوام بومی استفاده می گردد، باید با همکاری دوستان بین المللی شان برنامه ای چون کنفرانس بن را روی دست می گرفتند.

وقتی مبنای حضور در این کنفرانس گروه سیاسی درگیر بود، توسعه طلبان ضمن تاکتیکی رندانه تعداد گروه های شرکت کننده در این اجلاس را با نام های مختلفی مانند گروه «قبرس»، «روم» و غیره اضافه نموده و بدین گونه نقش خود را چه در تصمیم-گیری و چه رأی گیری افزایش دادند.

از آن پس و علی رغم کسب آرای بیش تری توسط آقای سیرت (۱۱ رأی) به عنوان رییس دولت موقت، نقش او را به فرد ناشناخته، بی تجربه و بی اراده ای چون حامد کرزی که تنها یک رأی آورده بود، دادند و این موضوع را آشکار ساختند که غربی ها پیشاپیش روی عنصر قومی و به ویژه قوم حاکم کاملاً تکیه داشته اند. روشن است که غربی ها این تصمیم را بر اساس تجربه های تاریخی گذشته گرفته و کسانی را که از سده ی ۱۸ میلادی و ظهور کمپنی هند شرقی به مثابه ی هسته ی اولیه و پیش قراول استعمار انگلیس تاکنون، بارها با آنان هم کاری داشته و در هموار نمودن راه نفوذ آنان به درون تار و پود تصمیم گیری و اجرا سیاست های کلان کشور ما مهارت و حتا علاقه ی خاصی داشته اند، بر دیگران ترجیح می دهند.

گرچه وظیفه ی عمده ی دولت برآمده از اجلاس بن رعایت حقوق بشر، تأمین امنیت و ایجاد جرگه ی سراسری جهت تعیین حکومت بعدی بود، اما این دولت کاملاً برخلاف اصول بن، قومی عمل نموده و تمامی تلاش خود را روی نجات جان افراد و فرماندهان به اسارت گرفته شده ی طالبان متمرکز نمود و با آزادسازی آنان زمینه ساز آشفتگی و ناامن شدن اوضاع کشور گردید. هم چنین در راستای رعایت و تطبیق حقوق بشر هم، مانع محاکمه ی کسانی شد که در گذشته مرتکب فجیع ترین جنایت ها گردیده بودند که در رأس همه طالبان قرار داشت.

در تشکیل جرگه ی سراسری نیز تمامی تلاش های به کار گرفته شده عمدتاً بر این مبنا بود تا درصدی نمایندگان پشتون را به بیش از ۵۰ برسانند و چنان چه در بن صورت گرفت، بازهم نقش این قوم را در تصمیم گیری و اجرای برنامه ها بالا ببرند. در پروسه ی انتخابات ریاست جمهوری با اسناد جعلی و تحلیل و محاسبه ی نادرست و غیرعلمی، درصدی پشتون ها را در ولایات متعدد زیاد نشان داده و چون در رأی گیری نتوانستند آن تعداد را کامل کنند، ورقه های ساختگی را وارد صندوق ها نمودند. در پروسه ی پیش نویس و سپس تصویب قانون اساسی، وضع بدتر از آن بوده و مردم نه فرصت کافی برای اظهارنظر را پیدا نمودند و نه در مرحله ی تصویب آن برخوردی دموکراتیک صورت گرفت.

همه چیز طی معامله و با صلواتی که آقای مجددی مطرح نمود به تصویب رسید، حتا مسأله ی بابای قوم تلقی شدن یک جنایت کار حرفه چون ظاهر که قدرتش را با قتل عام و «مثله» کردن سردار آزادی عبدالخالق هزاره و خانواده اش آغاز نمود. در پارلمان هم وضعیت به همین منوال پیش رفت و درصدی پشتون ها را تا جایی بالا بردند که بعدها از نقش مؤثری در حذف اقوام از کابینه برخوردار گشتند و این روند قوم محوری باعث افزایش قوم گرایی و دسته بندی های قومی در کشور شده و به پایین آمدن روز افزون میزان اعتماد اقوام غیرپشتون نسبت به دولت انحصاری منتهی گشت.

با آن که قانون اساسی از ظاهری دموکراتیک برخوردار بود، بخش زیادی از روشنفکران علم اعتراض را علیه تناقضات درونی اش برداشتند و برخی نیز مسئله ی دست کاری آشکاری که توسط کرزی و تیم «افغان ملت»۱۱ همکارش صورت گرفته بود را به بحث های مطبوعاتی و محفلی کشاندند، اما با همه ی این ها عده ای که در هیچ مرحله ای از مبارزات مردم ما حضور عینی نداشتند (امثال دای فولادی )، طی تعاملاتی پشت پرده با درباریان، این شبهه را رایج نمودند که با درچ نام اقوام در قانون اساسی، اینک به مثابه ی یک «قوم» رسمیت یافته ایم و از این پس جزئی از «ملت» به شمار می رویم. بی درنگ خودش از این رهگذر نتیجه گیری می نمایند که، بنابراین معضل «بحران هویت» هزاره ها برای همیشه حل گردیده است.۱۲

چنین روی کردهایی ما را وا می دارد تا بررسی این موضوع را با جدیت دنبال نماییم که آیا تحلیل هایی از این دست، در تقابل قرار گرفتن با عینیت جامعه ی هزاره که از نابه سامانی و سرگردانی هویتی تک تک افرادش حکایت داشته و کلیت جامعه ی هزاره را نیز در تعیین جای گاه اجتماعی ـ سیاسی و ترسیم یک استراتژی درست و کارا در بن بست کامل قرار داده، نمی باشد؟

و آیا با افزایش میزان سردرگمی های تحلیلی و مبارزاتی، مردم را سخت در تنگنا قرار نمی-دهیم و اساساً ما را وانمی دارد تا جهت غلبه بر این گونه شبهات، به بررسی دقیق و گسترده ی مسئله ی «هویت» بپردازیم و ببینیم که اساساً ما درچه مرحله ای از مبارزات هویتی قرار داریم و برای پیمودن باقی راه، چه کارهایی را باید انجام دهیم؟ در این راستا بسیار مهم است بدانیم که در کنار درک هویت فرهنگی ـ تاریخی خود، از آن جا که نیازمند رشد و تکامل در همه ی عرصه ها نیز می – باشیم، طی پژوهش در لابه لای اندیشه ها و انگاره هایی که در این زمینه نگاشته شده اند، به ویژه با مطالعه و درک رفتار و واکنش های فردی و جمعی هزاره ها نسبت به دیگر اقوام و برعکس، ببینیم که آیا در مجموع واقعاً جامعه ی ما به مرحله ی شکل گرفتن «ملت» رسیده است و یا خیر؟

اساساً آیا «هویت ملی» مطرح شده توسط دولت و رسانه ها، واقعیت داشته و انعکاس جامعه ای منسجم و یک دست با احساس درد و شادی و منافع مشترک می باشد، یا این که مقاصد و منافع هیئت حاکمه ی قومی در پس ترویج موهوماتی چون «هویت ملی»، «منافع ملی»، «وحدت ملی» و… نهفته است که بدین وسیله، با مسخ فرهنگ دیگران و چشم پوشی از ماهیت مترقی و دموکراتیک آن ها، همه ی مردم (اقوام) کشور را در چارچوب رسومات و مناسبات قوم حکام هم-قالب سازند. در این راستا باید این موضوع را نیز مورد بررسی قرار دهیم که اساساً شناخت اقوام و «هویت قومی» آنان در حل مسائل میهنی و به ویژه تشکیل «ملت» چه نقش و جای گاهی می تواند داشته باشد؟

برای این منظور، باید عناصر و انگاره های فکری مختلفی را کسب نموده و آنان را به فرهنگ خود بیفزاییم تا مناسبات انسانی و برابری خواهانه ای را در درون جامعه ی هزاره و نیز طی مطالباتی، آن ها را به فرهنگ همگانی بیفزاییم و بدین گونه تمامی کشور برخوردار از اصول و قوانینی مترقی و دموکراتیک نماییم.

درج نام اقوام در قانون اساسی، گرچه می تواند سرآغاز نیکی برای حل معضل اقوام به شمار رود، اما وقتی به مسائل عمده ی دیگری برمی خوریم که مستقیماً مرتبط با «هویت» ما هزاره ها می باشد، ناخرسندی ویژه ای وجود ما را فرا می گیرد. مثلاً برای روند «انکار» هزاره ها به عنوان یک گروه بزرگ قومی که از بومیان اصیل این سرزمین بوده و در گذشته های تاریخی (از سالیان پیش از میلاد تا حمله ی چنگیز) خالق امپراطوری ها و تمدن های بزرگی در این مرزوبوم گشته اند، حتا پس از درج نام شان در قانون اساسی کشور هم بر روند استحاله گری آنان نقطه ی پایانی گذاشته نشده و هنوز با گذشت ۱۰ سال از عمر پروسه ی نوین و نیز چاپ چندباره ی کتاب های مکتب، در هیچ کجای کتاب های رسمی تاریخ کشور و نیز سخنان مسئولین دولتی (از قوم حاکم) و اقمارشان، یاد و اشاره ای به هزاره ها و تاریخ و تمدن شان، حتا دوره ی مقاومت ضداشغال گری نمی گردد.

بدتر از آن، تحریف حاکمیت ها و تمدن های تاریخی مردم هزاره و انتساب دروغین و سرشار از جعل آن ها به قوم حاکم، طوری که از لابه لای نوشته های مجاز و رسمی چنین استنباط می شود که اقوام بومی و به ویژه هزاره-ها مردمان سرکش و متجاوزی که بالاخره شکست داده شده و از آن پس برای همیشه تابع حاکمیت قومی شان ساخته شده اند، لرزه بر اندام ما می اندازد. بنابراین، چنین تناقضات روشنی میان قانون سازی و روی کردها، هم چنین وجود امیال و مقاصد توسعه طلبانه ای در پس اقدامات هیئت حاکمه ای که اینک ماهیت توسعه طلبی هویتی ـ سرزمینی اش آشکار گردیده و از صراحت کافی برخوردار می باشد، دلالت روشنی بر پیچیده تر شدن روند استیلاگری و انحصار قومی قدرت در کشور ما دارد. به همین خاطر نه تنها نمی توانیم دل خود را به هر سیاه کاغذی خوش کنیم، بلکه ناخودآگاه احساس شک و بدبینی تاریخی ما که همیشه به سان زنگ خطر هوشیارانه ای عمل کرده، ضمیر ما را باخبر می سازد که در پس چنین نوشته ها و اسنادی ترفند تخدیرسازی ما وجود دارد.

اقداماتی از این دست، گرچه برای مردمی که تجربه ی چند سده نیرنگ و وعده های دروغین حاکمیت تک قومه را با خود دارد، چندان خوشایند و قابل اعتماد نمی باشند، اما چنین مسئله ای می – تواند سوژه ی خوبی برای بازی های سیاسی عناصر وارفته و تسلیم شده-ای چون دای فولادی ها باشد که سخت در تلاش تقرب به قدرت و قرار گرفتن در گوشه ای از دربار بوده و هستند. او با استفاده ی بهینه از این امر، کاغذ ها را سیاه نموده و نام شان را کتاب گذاشت تا به چشم درباریان آید. در این راستا سپس تلاش های خود را که از «عصری برای عدالت» آغاز گردیده بودند، هم چنان ادامه داده تا با چه باید کرد؟،۱۳ نقطه ی برجسته ای در یک عمر حرکت های به ظاهر هزارگی خود ترسیم نمود و درباریان را متقاعد ساخت که وقت آن رسیده تا به وی اعتماد نمایند و در مقابل تحلیل نادرستی که از ماهیت توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی و کسب برائت برای این جریان تمامیت خواه حاکم نموده، اینک به او مقامی درخور شأنش بسپارند.۱۴

با آن که از این نظر وی با رسیدن به آن مقام!! ظاهراً موفقیت فردی را نصیب خود گردانید و توانست مدتی را در خدمت به نظام توسعه طلب هویتی ـ سرزمینی سپری نموده و با اطلاعاتی که از نابه-سامانی های درونی جامعه ی هزاره داشت، به حکام قوم محور اطمینان دهد که این مردم به دلیل وضعیت سیاسی نامناسب ناشی از پسیو بودن رهبری، در مقابل هیچ اقدام نظام و حاکمیت دست به واکنش نخواهند زد و بدین گونه درجه ی اعتماد به نفس حکام را بالا برده و چرخ حاکمیت را گامی دیگر به پیش راند، اما در رابطه با روی کردها و نیز سطح علمی خودش دچار مشکل بزرگی گردید و از سوی اهل مطالعه و بعضاً افراد مبارز هزاره، واکنش های سردی نسبت به کتاب ها و تئوری های انحرافی و پشتون گرایانه اش، نشان داده شد و روشن گردید که تمامی تلاش های طالب گرایانه و شاه دوستانه ی دای فولادی و دوستانش که نهایتاً به نقطه ی وصل با قوم محوران حاکم منتهی گشتند، نزد مردم و مبارزینی که دست یابی هزاره ها به حقوق سیاسی، اجتماعی و مدنی شان را نه در معامله با دربار و کرنش در مقابل آنان، همچنین دریوزگی صدقه وار حقوق از حاکمیت، که طی مقاومت و ایستادگی بی وقفه و مستمر روی مطالبات مردمی می دانند، از هیچ ارزش و اعتباری برخوردار نمی باشد.

وی با نوشته های خود نیز روشن ساخت که همه ی ناله های «وا هزاره»اش، تنها برای رسیدن به مشاورت رییس دولت بوده است و بس، نه این که واقعاً درد بی هویتی و محرومیت و قربانی تبعیض بودن، او را به چنان نوشته هایی کشانده باشد. چنان که پیش از او اعظم سیستانی، احمدعلی کهزاد، و بعدها رنگین سپنتا و دیگران این راه عافیت جویانه و پرمنفعت شخصی را پیموده و با سیاه کاری های شان، خویشاوندی فکری ـ سیاسی درباریان توسعه طلب هویتی ـ سرزمینی را باعث گشته و صدالبته که به نان و نام فرمایشی و چربی هم رسیده اند.

بنابراین، طرح این مسئله که حل بحران هویت هزارگی با درج نام اقوام در قانون اساسی عملی گشته، تجارت دیگری است که تنها می-تواند منافع فردی دریوزگان را به طور موقت تأمین نماید. قانون اساسی ای که اینک نام اقوام را فریبانه در خود جا داده و این نکته سوژه ی تبلیغاتی ای برای دای فولادی ها شده تا آن را بزرگ و مهم بنمایانند و مآلاً خود به نوایی برسند، فاقد هرگونه مصئونیتی در برابر اغماض، تعبیرهای انحرافی و حتا دست بردهایی می باشد که در رأس همه شخص کرزی به عنوان بالاترین پاس دار قانون، مبادرت بی-دریغانه می نماید. قانونی که در دوره ی پیش از تصویبش فرصتی برای مردم داده نشد تا خوب و دقیق آن را مورد بررسی قرار دهند و از فردای تصویب توسط جرگه ی فرمایشی نیز، چندین جایش مورد دست برد قرار گرفت، خود دلیلی است که در آینده نیز می تواند هر آن و بنا به سلیقه ی شخصی و منافع گروهی و قومی برتری جویان حاکم تغییر – یابد، چنان که هم اکنون نیز کرزی خان دندان هایش را برای دست بردی بزرگ تر زیرپوشش جرگه ی بزرگ آماده می نماید.

پس مطمئناً چنین قانونی نمی تواند قابل تکیه و اعتماد بوده و ما را نسبت به اجرای بخش های مثبت و مفیدش امیدوار سازد، مگر این که از متن چنین تبلیغاتی بتوان جیب افرادی چون دای فولادی را پر نمود. کسی که هیچ گاهی در عرصه ی مبارزات مردم ما حضور نداشته و در دوره های بهسود و… درکنار مهترش کرزی قرار داشت و در همان کتاب مورد ادعایش (چه باید کرد؟) هم کوچک ترین اشاره ای به دست برد به قانون اساسی توسط کرزی، مسئله ی کوچی ها که تازه آغاز گردیده بودو… نمی نماید.

ادامه دارد…

شبکه ی سرتاسری مردم هزاره

In this article

Join the Conversation

2 comments

  1. ali پاسخ

    hazara

  2. ضیا حسینی پاسخ

    داکتر صاحب وحیدی ! مطالب که شما نوشتید واقعا بجا و انعکاس دهنده واقعیت ها است امیدوارم که موفق باشید تشکر و قسمت نهم کمی مشکل داره باز نمشود؟