در آستانه هفتادوهفتمین سالروز شهادت شهید عبدالخالق هزاره

نویسنده: علی پارسا

شهید عبدالخالق هزاره
سالگرد شهید عبدالخالق خان امسال مصادف با ماه محرم­الحرام است؛ به عبارت دقیق­تر اگر بیست­وششم قوس را سالروز شهادت آن آزادمرد و یاران وفادارش قبول کنیم، مصادف خواهد بود با یازدهم محرم امسال، و اگر چهارم جدی (را که البته به نظر درست­تر می­آید) را معیار قرار دهیم، این تاریخ مصادف با نزدهم ماه محرم خواهد بود. اما به هر صورت این که کدام روز تاریخ دقیق شهادت آن قهرمانان بوده، تفاوت چندانی نمی­کند. فقط آنچه در این مورد درخور تشویش است، جفایی است که در حق این بزرگواران شده؛ تا جایی که حتی تاریخ اعدام آن­ها که در مقابل انظار همگان صورت گرفته، دقیق نیست. شاید غیر از بی­توجهی به اهمیت کار این قهرمان ضداستبداد و مبارز راه آزادی نتوان توجیه دیگری برای آن یافت. چه این کم­توجهی ها نتیجه­ی تلاش­های نشریات دولتی به منظور ملوث جلوه دادن این قیام بوده باشد، چه نتیجه­ی سرکوب شدید آن توسط حکومت و ایجاد رعب و وحشت در میان مردم؛ به هر صورت، متاسفانه باید پذیرفت که این جریان آن چنان که شایسته و بایسته آن بود، مورد بررسی و کاوش قرار نگرفت و به زودی در زیر گردوخاک تاریخ گم شد. به طوری که حتی اگر امروز هم، کسی بخواهد در جایی نامی از او بگیرد، یا به شدت مورد نکوهش قرار می­گیرد و یا در حالت بهتر، مورد موعظه و پند و نصیحت واقع می­شود.

قرار بود با جمعی از دانشجویان، تجلیل با شکوهی از این روز داشته باشیم، که البته متاسفانه به علت مشکلات مختلف موفق نشدیم. اما امید آن داریم که با تنها دارایی­مان که قلم است، هدف و آرمان شهید عبدالخالق را به گوش همگان برسانیم. به همین سبب هم تلاش نمودم با همکاری برخی اساتید گرانقدر با گرداوری تحقیقی در مورد آن بزرگ­مرد تاریخ اقل دینمان را در قبال او ادا کنم که البته می­دانم این کار دور از توان ماست.

به هر حال نوشتار حاضر تحقیق مختصری است در حوزه عبدالخالق­شناسی؛ چه این­که معرفی بزرگ­مردانی چون مبارز راه آزادی و قهرمان ضد استبداد، شهید عبدالخالق خان، تلاش و تکاپویی به مراتب بیش از این می­طلبد، اما امیدوارم که این کاوش جزئی مقدمه­ای باشد، برای تحقیقات گسترده­تر و همه­جانبه­تر و حتی شاهد روزی باشیم که موضوع تحقیق درباره عبدالخالق خان در سطح کلان آن، عنوان تز دانشجویان داخلی و خارجی در مقاطع مختلف تحصیلی گردد.

اما به هر صورت من حیث مقدمه، ذکر چند نکته مختصر پیش از شروع بحث ضروری به نظر می­رسد:

۱- یکی از لازمه­های درک و فهم تاریخ هر جامعه­ای، مطالعه زندگی شخصیت­های سیاسی و اجتماعی است که در اصطلاح سیاسی آن «سطح تحلیل فردی» یاد می­شود. سطح تحلیل فردی زمانی اهمیت بیشتری می­یابد که فرد و افراد مورد مطالعه نقش سرنوشت­سازی در آن جامعه داشته باشند. این شخصیت­ها گاهی اوقات آن­قدر برجسته واقع می­شوند که درک تاریخ آن جامعه، بدون درک آن­ها امری غیرممکن به نظر می­آید. این مطلب در مورد حاکمان خودکامه و رهبران اجتماعی بیشتر صادق است. پس، یکی از راه­های درک بهتر تاریخ کشورمان، معرفی شخصیت­های سیاسی و اجتماعی است که باید بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد. در نتیجه برای فهم این که چرا شاهی چون عبدالرحمن خان ۶٢% هزاره را قتل­عام می­کند و یا این­که چرا شاهی چون محمد یعقوب خان معاهده ننگین گندمک را امضا می­کند و یا شاهی چون امان­الله خان خواهان تجددگرایی است، باید پیش از هر چیز ویژگی­های شخصی و روانی خود آن افراد و اطرافیان آنان را مورد مطالعه قرار داد. از این رو در این نوشتار تلاش شده که با استفاده از سطح تحلیل فردی بیش از هر چیز به بررسی و معرفی نادر شاه به عنوان شاه افغانستان و عبدالخالق خان به عنوان قاتل او پرداخته شود.
۲- یکی از وظایف دولت و هم زمان با آن قشر آگاه جامعه، الگوسازی در سطح آن جامعه است؛ کاری که به علت مشکلات قومی و زبانی کمتر در جامعه ما تطبیق گردیده است. در جامعه­ای که الگوسازی صورت نگیرد، بدون شک الگوهای وارداتی به آن راه می­یابد. به همین جهت هم است که در افغانستان امروزی، الگوهای اجتماعی و مردمی ما به جای آن که الگوهایی تاریخی و فرهنگی برخاسته از میان مردم خود ما باشد، مانند سایر کالاهای ما وارداتی است. امروز الگوهای رایج میان مردم ما یا الگوهای حقیقی جوامع دیگر مانند گاندی و ماندلا و خمینی و حسین فهمیده و … است (که البته اگر در پیروی از این الگوها افراط نشود، مفید و ارزنده خواهد بود؛ ولی باید به خاطر داشت که آن­چه از بگذرد رسوا شود) و یا هم الگوهای مجازی از فلم­ها و سریال­های هندی و کره­ای و چینایی و ایرانی که البته از لحاظ فرهنگی می­تواند خطرناک باشد. شاید پذیرفتن یک شخصیت تاریخی به عنوان الگو و اسوه در میان تمام مردم جامعه اعم از اقوام و اقلیت­های مختلف کار دشواری باشد. اما با مطالعه دقیق تاریخ و شخصیت­های تاریخی مختلف و معرفی آن­ها به جامعه، بدون شک می­توان به وجوه مشترک زیادی دست یافت. چنان چه شهید عبدالخالق خان هم به عنوان یک قهرمان ملی در راستای مبارزه با استبداد، جان خود و یاران خود را نثار کرد. این که عبدالخالق خان یک هزاره و نادر شاه یک پشتون بود، یک واقعیت عینی به شمار می­رود. اما این­که انگیزه و هدف عبدالخالق خان یک هدف کاملا قومی بوده و یا یک آرمان ملی، جای بحث و نظر است. شرح انگیزه­ها و اهداف شهید عبدالخالق خان در ذیل به تفصیل بررسی شده؛ اما به نظر نگارنده این جفایی در حق راه و آرمان آن شهدا خواهد بود، اگر ما شهید عبدالخالق را یک منحصراً یک قهرمان قومی معرفی کنیم نه یک قهرمان ملی. چنان چه امروز همه محققان بالاتفاق بر این نظر و عقیده­اند که عبدالخالق خان یک قهرمان ملی و آزادی­خواه برای تمام مردم افغانستان است. در نتیجه می­تواند الگو و سرمشق مناسبی برای تمام جوانان این مرز و بوم باشد.
۳- همانطور که در متن تحقیق خواهد آمد، شایعات و سوءتفاهم های بسیاری به منظور جزئی جلوه دادن این قیام شهید عبدالخالق پخش گردیده که عموماً گمراه­کننده است. این انحرافات در مباحث مختلف در باب عبدالخالق­شناسی مطرح گردیده که از دهقان بودن و دهقان­زاده بودن تا فرزند نامشروع خانواده چرخی بودن، همه و همه را در بر می­گیرد. اما واضح است که این­ها همه اولا حاصل تلاش­های بی­وقفه دربار و نشریات درباری بوده که به جهت ملوث جلوه دادن این حرکت صورت گرفته و ثانیا حاصل عدم حضور منابع گسترده و موثق در مورد وی است، که در نتیجه باعث شده مورخان به گمانه­زنی­ها در مورد او قناعت کنند. اما حقیقت این است که عبدالخالق خان، متعلق به یک خانواده روشنفکر است که به قول عبدالغفار صدیقی (پسر غلام صدیق خان چرخی) نه خداداد خان و نه مولاداد خان و نه عبدالخالق خان در طول حیات بین خانواده­ی چرخی، برف بام خود را پاک نکرده­اند، چه برسد به این که دهقانی و یا نوکری کرده باشند. این اقدام عبدالخالق بر خلاف ادعای نشریات دولتی، اقدامی هدفمند و از روی آگاهی و بصیرت بوده است. در نتیجه باید به آن، به عنوان یک حرکت جدی آزادی­خواهی و استبداد زدایی دیده شود.
۴- در این تحقیق همان طور که اشاره شد، به صورت عموم تلاش شده تا معرفی نسبی از نادر شاه و عبدالخالق خان ارائه شود. کوشش به عمل آمده که حتی­الامکان شرط عینی بودن و بی­طرفانه نگاشتن رعایت شود و اگر قضاوتی هم صورت می­گیرد، براساس مستنداتی باشد که از منابع متعدد و موثقی گرداوری گردیده است.

برای طبقه بندی بهتر و منسجم­تر، موضوعات در پنج بخش مختلف که عبارتند از: بخش اول: نادر خان که بود؟ بخش دوم: نادر شاه چگونه به قتل رسید؟ بخش سوم: عبدالخالق خان که بود؟ بخش چهارم: علل و انگیزه­های ترور نادر خان چه بود؟ بخش پنجم: عاقبت عبدالخالق خان و گرفتارشدگان دیگر چه شد؟ و برخی عناوین فرعی گردآوری شده است که در پی می­آید.

بخش اول:

نادر خان که بود؟

شروع زندگی در هند بریتانوی:

محمد نادر پسر محمد یوسف خان پسر یحیی خان پسر سلطان محمد خان طلایی پسر پاینده خان بود که در سال ١٣٠١هـ.ق (١٨٨٣ م) در دیره دون در هند بریتانوی به دنیا آمد(١). پس از تبعید شدن امیر محمد یعقوب خان از کابل به هندوستان، متعاقباً سردار یحیی خان که خسر امیر محمد یعقوب خان بود به علت رابطه با انگلیس ها به همراه خانواده اش از کابل به دیره دون هند فرستاده شد.

خانواده یحیی خان از ١٨٧٩م تا ١٩٠١م به مدت ٢٣ سال در دیره دون زندگی کردند. آن ها در این مدت، از طریق جیره مختصری که حکومت انگلیس به آن ها می داد، امرار معاش می کردند(٢). پس از سردار یحیی خان، پسران بزرگش سردار محمد یوسف خان و سردار محمد آصف خان، روسای فامیل شدند. محمد نادر خان پسر سردار محمد یحیی خان بود و پنج برادر داشت که عبارتند از: محمد عزیز خان، محمد هاشم خان، شاه ولی خان، شاه محمود خان و محمد علی خان(٣).

باز گشت و نفوذ در دربار:

با صدور جواز بازگشت تبعیدیان به کشور توسط امیر عبدالرحمن خان در سال ١٩٠١م (مصادف با آخرین سال پادشاهی وی) فعالیت های گسترده این خانواده در دستگاه حکومتی نیز آغاز گردید؛ تا جایی که در همان آوان کار برای سایر درباریان «نمونه مثال» گردیدند و همچنین شخص شاه جدید (امیر حبیب الله خان» را به خود جلب نمودند. اما آن چه باعث نفوذ بیشتر این خاندان در دربار گردید، ازدواج شاه جوان با دختر زیبای سردار محمد یوسف خان (خواهر نادر خان) بود. به این ترتیب در مدت کوتاهی اکثر اعضای این خانواده در بلندترین مقام های دربار و اردو تعیین و تثبیت شدند. به طوری که پدران این ها یعنی محمد آصف خان و محمد یوسف خان، به عنوان «مصاحبین خاص» ندیم همیشگی شاه گردیدند. سردار سلیمان خان که در اردوی انگلیس در صنف سواره نظام داخل بود، شاغاسی نظامی، سردار فتح محمد خان ذکریا به حیث امین العسس یا کوتوال، سردار محمد عزیز خان به حیث شاغاسی خارجه، سردار محمد نادر خان که در اردوی بریتانیا در صنف توپچی شامل خدمت بود، به حیث غندمشر اردلی های حضور (یا گارد شاهی)، سردار محمد هاشم خان به حیث سرسرویس، سردار شاه ولی خان به حیث سرخان اسپور، سردار احمد شاه خان (آصفی) به حیث سرمنبر اسپور، سردار شاه محمود خان به حیث سر جماعه پروانه ها و … تعیین گردیدند(۴).

نادر و هاشم دو روی یک سکه:

در بین تمام اعضای این خاندان دو نفر بر دیگران امتیاز بیشتری داشت: یکی محمد نادر خان (که به زودی به رتبه جنرالی و بعد به مقام سپهسالاری رسید) و دیگری محمد هاشم خان نایب سالار. محمد نادر زیرک، خونسرد و مدبر بود، ولی محمد هاشم خان عصبی­المزاج و خشن بوده، تحمل و انعطاف­پذیری و در عین حال قساوت سرد و شدید محمد نادر را نداشت. از این رو به تعبیر آقای غبار می­توان گفت که اشتراک عمل هردو به مثابه دو روی یک سکه به شمار می­رفت(۵).

اقتدار نادر در دوره امانیه:

شکل گیری حزب سیاسی دربار و تصمیم گیری و سازماندهی فعالیت های مشترکی نظیر قتل امیر حبیب الله خان (۶) باعث دوستی و قرابت عمیقی میان شاه جدید (امان الله خان) و محمد نادر خان شد. تا جایی که گفته می­شود این دو نفر در قله کوه بچه موسوم به «کاسه برج» یک مذاکره سری انجام دادند و هر دو نفر بر روی قران عهدی بستند که با مرام جمعیت وفادار مانده و همکار صمیمی یکدیگر خواهند بود(٧).

از همین جهت است که امان الله خان در جنگ سوم افغان و انگلیس، به نادر فرصت خودنمایی و کسب افتخار را داد و پس از فتح جنگ، مناره استقلال را به نام او ساخت (که البته این کار یکی از بزرگترین اشتباهات سیاسی وی به شمار می­آید). او همچنان خواهران خود را به همسری شاه­ولی خان و شاه محمود خان (برادران سپهسالار) درآورد و در حالی که سپهسالار نادر خان را به عنوان وزیر حربیه تعیین کرد، برادرانش را نیز جنرالان سپاه مقرر داشت. به صورت عموم این ها باعث شد که اسباب شناسایی و شهرت بیشتر نادر در افغانستان فراهم شود.

عزل نادر و برادرانش از قدرت:

اما این روابط دوستانه میان شاه و نادر خان دوام زیادی نیاورد. با گذشت زمان و آشکار شدن گرایش­های نادرخان به سمت بریتانیا، روابط میان آن ها روز به روز به سردی گرایید. تا این که بالاخره در سال ١٩٢۴م به انفصال نادر خان از وزارت حربیه و سایر امور داخلی منجر شد. در حالی که برادرانش یک سال پیشتر از مناصب نظامی خود معزول شده بودند(٨).

اعزام نادرخان به پاریس:

پس از برکناری نادر خان و برادرانش از مناصب عالیه حکومتی، با وجود آن که امان الله خان به چهره اصلی نادر خان و اعضای خانواده او پی برده بود، اما باز هم بنا بر تعهدات قدیمی، نه تنها به مجازات و تبلیغات سوء علیه آن ها اقدام نکرد، بلکه حتی به اعزام نادر به عنوان وزیر مختار افغانستان به پاریس و ارسال محمد هاشم خان به سفارت مسکو، به آن­ها امتیازاتی نیز داد.

نادر و برادران؛ نقشه براندازی امان الله خان:

عزل نادر از وزارت حربیه، شکست بزرگی برای خاندان آل­یحیی تلقی می­شد. در نتیجه موجب شد که آن­ها بیش از پیش در راستای رسیدن به قدرت تلاش نمایند. چنان­چه هاشم خان در ملاقات­های مکررش با سفیر انگلیس در مسکو همیشه از امان الله خان بدگویی می­نمود و برادر خود نادر خان را بهترین کاندید سلطنت افغانستان معرفی می­کرد. او بر علاوه حاضر شد که اسرار محرمانه­ی مربوط به روابط افغانستان و شوروی را به دسترس سفارت انگلیس قرار دهد، که روی همین موضوع بین او و فقیر احمد خان پنجشیری سر کاتب سفارت نزاع رخ داده، در مقابل اصرار هاشم به اخذ کاپی مراسلات گذشته، فقیر احمد خان که مرد وطن خواهی بود بالای او تفنگچه کشید و سروصدای آن به کابل رسید و امان الله خان، هاشم را از سفارت مسکو برطرف ساخت(٩).

نادر هم که به همکاری انگلیس ها مشغول طرح پلان علیه امان الله خان بود، با توجه به این مساله و بهانه قرار دادن خرابی صحتش، از وظیفه خود معذرت خواست و هر دو برادر به منظور رسیدگی به ادامه طرح ها و نقشه ها، ویلایی را در یک نقطه دور افتاده در جنوب فرانسه خریداری نمودند و دور از نظر اغیار به دستور استاد مشغول کار شدند(١٠).

البته لازم به ذکر است که این نقشه­های آن­ها که در اسناد محرمانه بریتانیه از آن تحت نام «توطئه پتیاله» یاد گردیده، هرگز جامه عمل نپوشید.

بازگشت نادر خان و احراز سلطنت:

با اشغال کابل توسط بچه سقا و فرار امان الله خان به قندهار، سپهسالار نادر خان هم در صدد داخل شدن به افغانستان شد. در ٢١ دلو ١٣٠٧ هـ.ش نادر خان و برادرانش محمد هاشم خان و شاه ولی خان از نیس حرکت نموده و به بمبی وارد شدند و سپس از راه لاهور به پیشاور رسیدند. نادر خان از پشاور به پکتیا و سر انجام در ٢٣ میزان ١٣٠٨ هـ.ش (١۶ اکتوبر ١٩٢٩) داخل کابل شده، وارد تالار سلام خانه عام گردید و پس از پیشنهاد چند نفر از پیش تعیین شده برای قبول سلطنت افغانستان، روی سجده بر زمین نهاد و از این نعمت عظیم، شکران نمود(١١). این در حالی بود که او پیش از این به طور مکرر در پاسخ به سوالات مردم و خبرنگاران در مورد این که آیا وی می خواهد به سلطنت برسد، همیشه جواب رد می داد و می گفت که در پی تاج و تخت نیست، بلکه لوی جرگه­ای را تشکیل خواهد داد و هر کسی را که مردم انتخاب کردند، او نیز حمایت خواهد کرد. این خلف صریح نادرخان از وعده­های سابقش، از نظر روشنفکران افغانستان به مثابه یک فریب صریح بود و مشروعیت سلطنت او را در نزد آنان خدشه دار می­کرد.

مشی نادر خان:

نادر از لحاظ نحوه اداره امور حکومتی در داخل، بیشتر طرفدار محافظه کاری بود؛ حکومتی ارتجاعی که بیشتر منافع اقشار و گروه های طفیلی و ملاکین را تامین کند. او همچنین خواهان تغییرات بطی در نظام بود و از این رو نظرات او بیشتر در مقابل اصلاحات حکومت امانی قرار می گرفت. از نظر سیاست خارجی نیز طرفدار ایجاد روابط نزدیک با انگلیس بود. اگر ویژگی جاه طلب بودن او را نیز به این موارد علاوه نماییم، می توان چنین نتیجه گرفت که همین مشی محافظه کارانه، جاه طلبانه و انگلیس گرایانه نادر بود که در حقیقت باعث ایجاد اختلاف میان او و امان­الله خان (و سایر تجددگرایان مانند محمد ولی خان، محمود طرزی و … ) گردید.

سلطنت نادر در یک نگاه:

روی کار آمدن نادر خان پس از یک دوره هرج­ومرج در کشور، باعث شد که مردم خسته از بی­نظمی و ناامنی، بدون هیچ مقاومتی در مقابل او تسلیم شوند. اکثر مردم از ناامنی و خرابی اوضاع اقتصادی در یک سال گذشته به ستوه آمده بودند. در نتیجه آنان بیشتر خواهان حکومتی بودند که به این اوضاع پایان بخشیده و نظم و نسق و امنیت را دوباره برقرار سازد (١٢). در مقابل، نادر شاه هم بلافاصله پس از احراز پادشاهی به تامین نظم و امنیت و یکپارچه­سازی کشور اقدام کرد. در نتیجه هیاتی را به نزد حبیب­الله فرستاد و پیغام داد که اگر دست از مقابله بکشد، جرایم گذشته­ی وی عفو می­گردد. می­گویند که این تعهد در حاشیه­ی قران عظیم­الشان نگارش و امضا شده بود. حبیب­الله هم بنا به تشویق سید حسین پیشنهاد محمد نادر خان را قبول کرد و به همراه جمعی از سرداران حکومت خود به کابل آمده و تسلیم شد. اما نادر خان بر خلاف وعده­اش در تاریخ اول نوامبر ١٩٢٩ حبیب الله را به همراه شانزده تن از یارانش به قتل رسانید و اجساد آن­ها را برای چند روزی در چمن حضوری به دار آویختند تا مایه­ی عبرت دیگران باشد(!). (١٣)

نادر خان پس از تحکیم و تثبیت قدرتش در کابل، از آن­جا که با روحیات مردم افغانستان آشنایی داشت، در اولین اعلامیه­اش آن­چه را که امان­الله خان به عنوان تجدد به میان آورده بود، لغو کرد و با اعلام حمایت خویش از دین رسول­الله و ترویج اوامر دین، خطوط اساسی حکومتش را در ده ماده تنظیم و منتشر ساخت و بدین شکل قانون اساسی سال ١٣١٠ هـ.ش را کنار گذاشت. اما آن­چه در عمل از سوی وی به مرحله اجرا در آمد، اعاده دوباره حکومت به سبک و شیوه امیر عبدالرحمن خان بود که با توجه به شرایط مشابهی که این دو زمامدار در آن نشو و نمو یافتند، کار دور از انتظاری به نظر نمی­رسید(١۴). اداره محاکم را دوباره به عالمان دینی سپرد و زنان را مکلف به حجاب نمود. در عین حال به ایجاد یک اردوی منظم همت گماشت. در ترکیب کابینه جدید، برادرش محمد هاشم خان را به عنوان صداعظم و برادر دیگرش شاه­محمود خان را به حیث وزیر حربیه تعیین نمود. ترکیب کابینه جدید به گونه­ای طراحی گردید که قدرت عملا در دست نادر شاه و چهار برادر دیگرش محمد عزیز خان، محمد هاشم خان، شاه­ولی خان و شاه­محمود خان قرار داشته باشد. در عرصه معارف از تعلیم دختران صرف­نظر نمود و تعلیم پسران را هم نخست به پایتخت و چند شهر بزرگ محدود ساخت(١۵). به طوری که در طول چهار سال سلطنت نادرشاه تعداد شاگردان این معارف بر ۴۵٩١ شاگرد بالغ می­شد. در حالی که فیض محمد زکریا وزیر معارف نادر شاه خود اعتراف می­کند که در سال اخیر سلطنت امانیه تعداد شاگردان ذکور و اناث مکاتب رسمی افغانستان هشتاد وسه هزار نفر بود(١۶). در مقابل، در آخرین سال پادشاهی­اش با تاسیس فاکولته­ی طب اولین پوهنتون کابل را بنیان­گذاری کرد. در بخش تبلیغات اهمیت بسیاری می­داد؛ به طوری که هنوز در سمت جنوبی بود و به سوی کابل پیشروی می­کرد که جریده­ای را با عنوان اصلاح به سر محرری نصرالله خان تاسیس کرد. از نشر مطبوعات آزاد جلوگیری نمود و پس از زندانی ساختن مدیر جریده­ی انیس، آن را دولتی ساخت. هم­چنان نشریات دولتی را تقویت کرده و انجمنی به نام انجمن ادبی تاسیس نمود که مجله ماهیانه­ای را با عنوان مجله­ی کابل انتشار می­داد(١٧). در ساحه اقتصاد نیز در این عصر قدم­های تازه­ای برداشته شد که مهم­ترین آن­ها ساختمان سرک دره شکاری بین کابل و حصص شمالی کشور و تاسیس شرکت سهامی به عنوان پیش قراول بانک ملی افغان بود.(١٨)

در زمینه سیاست خارجی روش محمد نادر شاه از نظر شکل و ظاهر با روش امان الله شاه نزدیک، اما از نگاه محتوا در قطب مخالف واقع بود. وی با تمام کشورهای همسایه و دولت بزرگ آن زمان، مناسبات سیاسی قایم کرد، اما در بین آنان برای انگلستان مقام خاصی قایل شد و بدون آن­که رسما و اسما از استقلال کشور صرف­نظر کرده باشد، در عمل خود را به مشوره با دولت مذکور پایبند ساخت(١٩)؛ چنان­چه قبل از رسیدن به پادشاهی، محمد نادر خان با انگلیس­ها تعهد داده بود که در زمینه سیاست خارجی با آن­ها مشوره نماید(٢٠). این سیاست دوستی با بریتانیه در داخل و خارج کشور عواقب گسترده­ای به بار آورد که در دو حوزه داخلی (قیام­های قبایل و مخالفت روشنفکران) و خارجی (مبارزات مسلحانه مسلمانان هندی در سرحدات میان دو کشور) قابل بررسی می­باشد. در حوزه داخلی قیام­ها و اغتشاشات متعددی به علل مختلف شکل گرفت که معمولا با واکنش شدید حکومت مواجه می­شدند. اما بعد دیگر این مخالفت­ها و اعتراضات از طرف روشنفکران جامعه و تجددخواهان دوره­ی امان­الله شاه بود. در این باره، محمد نادر شاه هر چند در ظاهر شخصی معتدل، متواضع و حاکم بر نفس بود، اما در باطن طبعی سختگیر و کینه­جو داشت، مخالفت با رای و فکر و منافع خود را ولو این که از روی اختلاف عقیده می­بود، در حکم جنایت و حتی خیانت می­شمرد و تا از مخالفت­کننده انتقام نمی­گرفت، آرام نمی­نشست. البته توأم با آن از تأنی و حوصله نیز برخوردار بود و در صورت مصلحت می­توانست احساسات خود را پنهان کند، اما به محض این که ضرورت خودداری رفع می­شد، با شدت و خشونت و بعضا عجله و شتاب اقدام می­نمود. یکی از این نمونه­ها محاکمه­ی محمد ولی خان، وزیر خارجه دوره امان­الله خان بود که کینه­ی او را از قدیم در دل داشت و به محض رسیدن به پادشاهی، در محکمه­ای ساختگی او را به مجازات حبس محکوم کرد (٢١). با این که نادر شاه به قلع و قمع تحول­طلبان و مشروطه­خواهان مصمم بود، نخواست این کار را دفعتا و در یک مرحله انجام دهد. بنابراین در آغاز پادشاهی عبدالهادی خان و میر سید قاسم خان را از گروه تحول­طلب اعتدالی بالترتیب به سمت وزیر مختار در برلین و معین وزارت معارف مقرر کرد و عبدالرحمن خان لودین را از دسته تندرو موقع داد تا به ریاست بلدیه کابل انتخاب شود و برای اعضا و اجزای گروه­های مذکور نیز وظایفی در داخل و خارج تعیین نمود. اما کم­کم شروع به سرکوبی و سرنگونی آنان پرداخت. به این ترتیب که عبدالرحمن خان رییس بلدیه که نادر شاه در مرحله نخست توسط فرمان مورخ ٢۴ قوس ١٣٠٨ از صداقت و خدمت بی­آلایش او ستایش نموده بود، در ماه اسد سال بعد به اتهام خیانت، بدون تحقیق و محاکمه به امر شاه در باغ ارگ تیرباران شد. تاج محمد خان پغمانی، فیض محمد خان کارشناس باروت­ساز، دین محمد خان محصل افغانی در فرانسه، احمد شاه خان و سید محمد خان صاحب­منصب و تعداد دیگری از روشنفکران باز هم بدون محاکمه و اثبات جرم به توپ پرانده شدند و برخی دیگر چون غلام محی­الدین خان ناشر جریده انیس در زندان از بین برده شدند. قتل غلام نبی خان هم نمونه دیگری از قطعیت و شدت حکومت نسبت به مخالفان و طرفداران امان­الله خان بود. این قتل و اعدام­های حکومتی در نهایت باعث بدبینی هر چه بیشتر مردم و به خصوص طبقه روشنفکر نسبت به حکومت نادر خان می­شد و در نتیجه به سلسله حملات تروریستی این طبقه نسبت به حکومت و شخص نادر شاه گردید.

بخش دوم:

نادر چگونه به قتل رسید؟

بر اساس قرائن و شواهد، تصمیم ترور نادر خان توسط عبدالخالق خان از اول سال ١٣١٢ هـ. ش به شکل جدی گرفته شده بود و عبدالخالق خان در طول این مدت به شکل مستمر و بی وقفه در پی فرصت مناسب بود. او سرانجام پس از چهار بار آمادگی سرانجام در مرتبه چهارم موفق شد به هدف خود برسد که به اختصار ذکر می­گردد:

اولین فرصتی که عبدالخالق خان در آن می­توانست به چند قدمی شاه برسد، مصادف بود با ١٧ ثور ١٣١٢؛ روزی که به مناسبت تهداب­گذاری ساختمان جدید بالاحصار در حضور شخص شاه مراسم ویژه­ای برگزار می­شد. اما در این مجلس نادر شاه در محاصره­ی شدید نیروهای امنیتی قرار داشت و در نتیجه احتمال ریسک آن زیاد بود. آمادگی دوم برای روز تشییع جنازه­ی محمد عزیز خان اتخاذ شده بود. اما هر چه انتظار کشیدند، نادر خان اصلا در این مراسم شرکت نکرد. در جشن استقلال آن سال هم فرصت مناسبی برای عبدالخالق خان مهیا نشد. اما سرانجام پس از انتظار طاقت­فرسای بسیار در روز ١۶ عقرب این فرصت برای او مهیا شد. (٢٢)

آقای امین الله دریز در شرح این واقعه می­گوید: «قرار بود در این روز مراسم توزیع جوایز شاگردان ممتاز مکاتب در باغ قصر دلگشا و توسط خود نادر شاه صورت گیرد. بعد از مراسم توزیع جوایز، مسابقه فوتبالی بین شاگردان لیسه­های استقلال و نجات صورت می­گرفت. در ساعت سه بعداز ظهر همین روز تعداد زیاد محصلین، متعلمین و دیگر مهمانان در چمن قصر دلگشا جمع شده بودند. متعلمین مکاتب به ترتیب در یک صف طولانی دو قطاره ایستاده بودند. پادشاه در این اثنا از موتر سیاه رنگ نزدیک چمن پیاده شد… دریشی پولادی­رنگ و شیک پوشیده بود و چهره­ی صحتمند و بشاش داشت. او غرض معاینه­ی شاگردان به ترتیب از نزد شاگردان دارالعلوم عربی، فاکولته­ی طب، مکتب حبیبیه و مکتب استقلال گذشته، سپس نزدیک شاگردان مکتب نجات رسید. در همین اثنا صدای فیرهای تفنگچه طنین افگند و مرمی­ها یکی پی دیگری به سینه و روی پادشاه اصابت کرد. وی نخست به زانو خم شد و بعد به زمین افتاد.» (٢٣) رزاق مامون در نمایشنامه عبدالخالق می­گوید: «عبدالخالق اکنون در میدان صاف، بالای سر شاه شکسته قامت ایستاده و بی­هیچ­گونه حرف و هیجان او را نگاه می­کند. سپس به چهار طرف خود نظر می­افکند. آنگاه تفنگچه را بر فرق قربانی خود می کوبد و آرام به جمعیت هراسان و نظامیان و حاجبانی که با چشمان دریده و لبریز از شگفتی از فاصله دور به وی خیره مانده اند، چشم می دوزد.» (٢۴)

در مورد این که عبدالخالق خان چگونه توانسته بود که تفنگچه خود را به قصر انتقال دهد، آمده است که پس از چند بار رفت­وآمد از دروازه­ی ارگ و بررسی موقعیت، می­بیند که تفتیش و بازرسی وجود ندارد. به سرعت سوار بایسکل شده، از چنداول تفنگچه را برداشته و برای پوشاندن آن به نزد پسرخاله­اش عطا محمد رفته و از او دستمالی خواست و دوباره به قصر دلگشا باز گشت. هنگامی که نادر شاه به نزدیکی آن­ها رسید، بنا به هماهنگی که از قبل شده بود، اسحاق خان شیر دل و محمود خان خود را کنار کشیدند و عبدالخالق خان هم بلافاصله با آرامش و خونسردی کامل، یک قدم پیش گذاشته و چهار مرمی به سوی نادر شاه روانه کرد که سه مرمی آن به دهان و قلب و مغز شاه و چهارمی به یکی از نوکران اصابت نمود. همگی پا به فرار گذاشته و عبدالخالق خان در همان جا دستگیر شد. به دستور شاه­محمود خان دروازه­های ارگ را بستند و به هیچ کس اجازه خروج را ندادند. برخی از مقامات دربار خواهان قتل­عام همه بودند، اما شاه­محمود خان در حوالی شام آن­ها را آزاد کرد.

بخش سوم:

عبدالخالق خان که بود؟

پس از کشته شدن نادر شاه، عبدالخالق خان به امر شاه­محمود به محبس کوتوالی منتقل شد. در مدت اندکی، تمام فامیل، دوستان و نزدیکان او نیز گرفتار و بندی شدند. تا آن جا که تقریبا هیچ­کس از وابستگان عبدالخالق خان از آتش انتقام شاه­محمود در امان نماند. بنا به روایتی ٢١ نفر از اعضای خانواده عبدالخالق خان را کشتند که در میان آن ها عبدالله و عبدالرحمن پسران خردسال مولاداد خان (کاکای عبدالخالق خان) و حفیظه­ خواهر کوچک خالق که ٣ سال (یا به روایتی ٨ سال) سن داشت، نیز قرار داشتند. براساس تحقیقات تنها کسانی که از این جریان جان سالم به در بردند، یکی عطا محمد پسرخاله­ی عبدالخالق خان بود که پس از تحمل ١٠ سال مشقات و شکنجه های زندان، سرانجام آزاد شد (که خوشبختانه در مصاحبه ای که آقای داود فارانی با ایشان داشته اند، حقایق بسیاری آشکار شده است) و دیگری زنی است به نام «اوری جان» که دختر مامای عبدالخالق خان بوده و در زندان به دنیا آمده، دوران کودکی و جوانی را در آن جا سپری نموده و پس از رهایی از زندان، تحت تاثیرات محیط زندانی، زنی عصبی و افسرده گردید که سرانجام عقلش را به کلی از دست داد(٢۵). این اقدامات دربار باعث شد که هیچ کسی از خانواده و نزدیکان عبدالخالق خان باقی نماند تا بتوان با تحقیق از افراد مختلف به شناخت درستی از عبدالخالق خان و انگیزه­ی این اقدام او دست یافت. اولین کار تحقیقی که در این قسمت صورت گرفت، پس از برافتادن خاندان آل­یحیی در سال ١٣۵٧ بود که توسط شخصی به نام داود فارانی انجام یافت. به عقیده آقای حسین نایل، این نوشته صرف­نظر از این که با احساسات تند نوشته شده، جامع­ترین گفتار درباره خالق می­باشد که تا کنون صورت گرفته است(٢۶). هم­چنین آقای نایل اشاره می­کند که تا کنون درباره عبدالخالق خان سه نوشته و اثر شکل گرفته که اولی همان گزارش آقای داود فارانی تحت عنوان «درآیینه تاریخ» بوده که فقط از طریق رادیو نشر گردیده است. نوشته دوم کتابی است تحت عنوان «تندیس خشم» که توسط آمو انتشار یافته و در سال ١٣٧٠ در پاکستان به چاپ رسیده است. نهایتا تلاش اخیر توسط مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان انجام یافته که تحت عنوان «یادنامه مبارز راه آزادی و قهرمان ضد استبداد شهید عبدالخالق خان» گرد آمده و در سال ١٣٧٢ در ایران به نشر رسیده است. هم­چنین تصریح شده که مقاله «در آیینه تاریخ» اولین نوشته درباره عبدالخالق خان است و دو اثر دیگر نود در صد مطالب آن را با توجیهات و تعبیرات و حاشیه­روی­ها دوباره نقل کرده­اند(٢٧). (البته باید یادآور شد که این ادعای آقای نایل در کتاب یادداشت­هایی درباره سرزمین و رجال هزاره­جات در سال ١٣٧٩ انتشار یافته است و پس از آن در رابطه با عبدالخالق­شناسی کارهای ارزنده دیگری نیز صورت گرفته که می­توان به عنوان نمونه از نمایشنامه عبدالخالق اثر ارزنده­ی رزاق مامون نام برد). در این قسمت با درنظر داشت محدودیت منابع و با توجه به منابع قابل دسترس، تلاش شده که معرفی نسبی از زندگی­نامه عبدالخالق خان صورت گیرد:

یادنامه­ی شهید عبدالخالق در معرفی او و خانواده اش می گوید:
عبدالخالق پسر خداداد بود. او در کنار پدر و مادر، خواهر کوچکی به نام حفیظه داشت. کاکایش مولاداد نیز در کنار آن­ها زندگی می­کرد. عبدالخالق مامایی به نام قربان­علی یخ­آب فروش داشت. گفته می­شود که خداداد به همراه برادرش مولاداد، پس از حمله عبدالرحمن خان به هزاره­جات و غصب دار و ندارشان، از مسکن اصلی­شان در دهراودی ارزگان به غزنی منتقل شدند و پس از آن به لوگر انتقال داده شدند و در خانواده سپهسالار بزرگ امیر عبدالرحمن خان غلام حیدر خان چرخی، به دهقانی مشغول بودند و از این راه امرار معاش می کردند(٢٨). هم چنین آقای میر محمد صدیق فرهنگ خداداد پدر عبدالخالق را از جمله ملازمان خانواده چرخی معرفی می کند که عبدالخالق از کودکی در میان آنان بزرگ شده و همسال و­ هم­مکتب و دوست­و­رفیق جوانان این خانواده بود (٢٩). اما دیدگاه سومی که نسبت به این دو دیدگاه از لحاظ سند، موثق­تر و از حیث منطق، موجه­تر است، برگرفته از مقاله­ی انتقادی عبدالغفار صدیقی (پسر غلام صدیق خان چرخی) می­باشد که در فصلنامه سراج انتشار یافته است. او در جایی از این مقاله می­گوید: «اگر من قسم بخورم حانث نمی شوم که نه خداداد خان و نه مولاداد خان و نه عبدالخالق خان در طول حیات بین خانواده­ی چرخی، برف بام خود را پاک نکرده­اند»(٣٠). اسناد و دلایل مختلفی در صحت این دیدگاه موجود است: اول این که این دیدگاه، متعلق به یکی از اعضای خانواده چرخی است که شاهد عینی زندگی خانواده عبدالخالق خان در میان خانواده خود به شمار می­رود. دوما، در گزارش داود فارانی از مولاداد خان (کاکای عبدالخالق خان) به عنوان مردی «دارای تحصیلات خصوصی» و «انقلابی شریف» و «آگاهی وطن­پرست» یاد شده است(٣١). باز هم با درنظر گرفتن ارزش کار تحقیقی آقای فارانی و این که تنها کسی است که موفق شده مصاحبه­ای با عطا محمد (پسرخاله­ی عبدالخالق خان) انجام دهد، می­توان آن را بیشتر معتبر انگاشت. سوما، این که عبدالخالق خان در لیسه نجات (از معتبر­ترین لیسه های آن زمان) درس می خواند، خود گواه آشکاری است بر این مدعا که عبدالخالق خان در خانواده چرخی­ها چیزی فراتر از یک دهقان یا دهقان­زاده بوده است.

بخش چهارم:

علل و انگیزه­های ترور نادر خان چه بود؟

۴٨روز استنطاق با استفاده از انواع شکنجه­های قرون وسطایی، نتوانست روزه سکوت عبدالخالق خان را بشکند و در نتیجه پرده­ای از روی رازهای این اقدام او بردارد. در نتیجه از یک سو نشریات دولتی و از سوی دیگر محققان و روشنفکران مردمی، هر کدام با گمانه­زنی های خود در پی ریشه­­یابی علت (و یا علت های) این عمل خالق بر آمدند؛ واضح است که دولت آن زمان، برای جهت­دهی اذهان عامه و هم­چنین مهار بحران می­کوشید تا حتی­المقدور این اقدام عبدالخالق خان را با اتهاماتی چون جهالت، عناد و دشمنی شخصی، انتقام­جویی، تحریک­شدن توسط دیگران و … فعلی شنیع و از روی ناآگاهی قلمداد نمایند. در نتیجه برخی از مردم و مورخان این اقدام او را از روی جهل و نادانی، هوس، انتقام یا حتی جنون می­دانند و برخی دیگر این حرکت او را به عنوان مبارزه­ای در راه آزادی­خواهی و استبدادزدایی، قیامی روشنفکرانه یا اعتراضی بر علیه سیاست­های تبعیض­آلود حکومت ارزیابی می­کنند. مجموعه نظرات ارائه شده در باب انگیزه­ها و عوامل اصلی این حرکت عبدالخالق خان را می­توان به شرح زیر خلاصه کرد:

نابالغ بودن عبدالخالق خان و تحریک شدن توسط دیگران:

یکی از اولین نظریاتی که پس از ترور نادرشاه توسط عبدالخالق خان، در نشریات دولتی انعکاس یافت، نابالغ خواندن عبدالخالق خان بود. بنا بر این دیدگاه عبدالخالق خان نوجوانی ١۵ ساله بود که با درنظر داشت سن کمی که داشت به تحریک برخی دیگر و یا احساسات نوجوانی دست به اقدامی غیرعقلانی زد. آن­ها برای اثبات این مدعای خود، به شایعات بی­اساس بسیاری نیز پرداخته­اند. برای مثال آن­ها با معرفی عبدالخالق خان به عنوان پسر نامشروع غلام نبی خان چرخی و یا ارتباط با زن غلام صدیق خان چرخی، این اقدام او را صرفا به تحریک خانواده چرخی­ها و با هدف انتقام جویی از خون غلام­نبی خان چرخی معرفی کرده­اند.

در رابطه با سن واقعی عبدالخالق خان باید گفت که ادعای این دیدگاه چندان منطقی به نظر نمی­رسد؛ زیرا اولا پذیرفتن این که عبدالخالق خان متعلم صنف یازدهم لیسه نجات بود، خود به ما در درک سن تقریبی او کمک می­کند. به این معنا که اگر هفت سالگی را حداقل سن شمولیت به مکتب در نظر بگیریم، مشاهده می­شود که عبدالخالق خان در آن زمان حداقل ١٨ ساله بوده است. ثانیا در منابعی نظیر «تندیس خشم» در مورد سن عبدالخالق خان گفته شده که وی سه سال قبل از سال استقلال افغانستان (١٢٩٨) به دنیا آمده است که با این حساب او متولد سال ١٢٩۵هـ.ش بوده و در سال ١٣١٢ هفده ساله بوده است(٣٢). به هر صورت شاید تلقی قتل شاه یک کشور توسط یک شخص، از روی جهالت و بدون هیچ انگیزه­ای، دور از منطق باشد و همان گونه که در زمان استنطاق از عبدالخالق خان همه به چشم یک شخص عاقل و بالغ از او بازجویی می­کردند، هر محقق نیز باید، برای کشف حقیقت، در جستجوی عوامل و انگیزه های واقعی این اقدام باشد. به علاوه وجود رابطه نامشروع میان عبدالخالق خان و یکی از زنان خانواده چرخی بر اساس سند جعلی که به نام اقرارنامه عبدالخالق در شماره ١١۶ مورخه ٢٩ قوس ١٣١٢ جریده دولتی اصلاح(٣٣) نشر گردید، به عنوان محرک عبدالخالق خان، شایعه دروغینی بیش نیست که هرگز از طرف مورخان و محققان و هم­چنین مردم قابل قبول نبوده است. چنان چه به قول آقای غبار این تقلب را در مورد محمد عظیم خان منشی­زاده نیز بعد از اعدام او به کار بردند (٣۴). این اتهامات دروغین و شایعات بی­بنیاد، هرچند در کوتاه مدت و در جغرافیای محدود، کمتر پذیرفته می­شوند، اما در دوره­ی زمانی طولانی­تر و جغرافیایی وسیع­تر، به علت عدم آشنایی کامل با محیط، معمولا باور شده و مورد قبول واقع می­شوند. چنان­چه سید مهدی فرخ نویسنده ایرانی که به قول آقای فرهنگ مرتکب اشتباهاتی شده و منشا آن نشرات نادرست و غرض­آلود مطبوعات دولتی افغانستان بوده است در تاریخ سیاسی افغانستان اظهار داشته که عبدالخالق خان شب قبل از قتل نادرخان را تا نزدیک صبح نزد زن غلام صدیق خان بوده(٣۵)؛ در حالی که با کمی دقت معلوم می­شود بعد از کشته شدن غلام نبی خان چرخی توسط حکومت، تمام زنان و اطفال خانواده چرخی در زندان زنانه سرای بادام کابل محبوس گردیدند و عبدالخالق خان تا دم مرگ خود (یعنی تقریبا به مدت یک سال) ایشان را ندید. هم­چنین یادنامه شهید عبدالخالق، ترور نادرشاه با انگیزه انتقام­گیری و به جهت ارتباط با خاندان چرخی را بسیار بعید می­داند و چنین استدلال می­کند که اولا سپهسالار غلام حیدر خان چرخی، جلاد مردم عبدالخالق خان و عامل آوارگی خانواده­ی او بوده است و ثانیا فرزندان چرخی هم که در طول سال­هایی که عبدالخالق خان رشد فکری و سیاسی یافته و مشغول تحصیل بوده، در خارج از کشور بوده­اند و تنها یک سال پیش از اقدام عبدالخالق خان آن­ها وارد کابل شده و بعد از سه هفته اقامت در کابل گرفتار و یا معدوم شده­اند که بعید است در ظرف سه هفته، خالق فریفته آن­ها شده باشد(٣۶).

مخالفت و اعتراض علیه تبعیضات قومی حکومت:

محققانی چون آقای فرهنگ از جمله کسانی است که یکی از انگیزه­های اصلی این اقدام عبدالخالق خان را وابستگی وی به اقلیت زیر فشار هزاره می داند که همواره تحت سلطه و استبداد قرار داشته است. حسین علی یزدانی نیز در «پژوهشی در تاریخ هزاره­ها» معتقد است که انگیزه اصلی اقدام عبدالخالق خان این بود که او توسط هم­صنفان خود از جلسات و تصمیمات سری نادر خان مبنی بر سرکوب و نابودی هزاره­ها و اقوام دیگر مطلع گردید و به همین جهت تصمیم به ترور او گرفت. همچنان مجله­ی حبل­الله درباره­ی انگیزه­ی ترور نادر خان، تحلیل مشابه با آن­چه آقای یزدانی آورده است، ارائه می­دهد.

در یک ارزیابی کلی از این رویکرد، می­توان گفت در مورد این که نادر شاه در مورد هزاره­جات چه تصمیمی داشته، به علت سری بودن تصمیمات دربار قابل بحث و بررسی نیست. اما ادعای این که عبدالخالق خان از این تصمیمات سری دربار از طریق هم­صنفان خود آگاهی یافته است، نیازمند ارائه اسناد و شواهد معتبر است و تنها از طریق شک و گمان قابل اعتبار نیست. به علاوه حضور افراد مختلف از اقوام و گروه­های مختلف در کنار عبدالخالق خان و اعدام آن­ها به علت هم­دستی با عبدالخالق خان، امکان صدق این مدعا را کم­رنگ­تر می­کند؛ چه این­که اگر این کار صرفا بر مبنای احساسات قومی و نژادی می­بود، پس می­بایست حرکت او نیز یک حرکت قومی می­بود و تمام اطرافیان او نیز برخاسته از همان ملیت و قوم می­بودند.

تاثیرپذیری از جو سیاسی مبارزه­طلبی و مخالفت با استبداد:

میر محمد صدیق فرهنگ ضمن تایید نسبی دو انگیزه فوق الذکر، انگیزه­ی اصلی عبدالخالق خان در کشتن نادرشاه را علاقه­مندی مفرط او به خانواده چرخی نمی­داند. زیرا به عقیده او اگر صرفا این انگیزه منجر به ترور نادر شاه می­شد، این حادثه در آن زمان تنها حادثه از نوع خود می­بود (٣٧). در حالی که قبل از این حادثه دو اقدام مشابه دیگر نیز اتفاق افتاده بود: یکی ترور محمد عزیز خان برادر بزرگ نادر شاه و وزیر مختار در برلین که در تاریخ ۶ جون ١٩٣٣ توسط ضرب گلوله­ی سید کمال (که تازه تحصیلاتش را به پایان رسانده بود) انجام یافت و در جریان محاکمه او در آلمان معلوم شد که انگیزه او نفوذ روزافزون بریتانیا در افغانستان بوده است. دیگری حادثه تروری بود که توسط محمد عظیم خان (معلم لیسه نجات و معلم عبدالخالق خان) در سفارت بریتانیا اتفاق افتاد. گفته می­شود که وی برای ترور شخص سفیر به سفارت رفته بود، اما زمانی که دید دسترسی به سفیر برایش ممکن نیست، تفنگچه خود را بیرون آورد و سه تن از کارمندان سفارت را که اولی انگلیسی و دومی هندی و سومی افغانی بود را به قتل رساند. او در جریان استنطاقات هدف اصلی خود را تصفیه­ی کار بین جوانان و دولت بریتانیایی که استقلال افغانستان را سلب کرده بود، عنوان کرد. در نتیجه با درنظر داشت این که هر سه این اقدامات تروریستی، در فاصله­های بسیار کوتاه و در یک سال انجام یافته­اند، نمی­توان آن­ها را مجزا از هم دانست؛ بلکه این حوادث همه تداعی کننده وجود یک جریان اپوزیسیون در مقابل دولت بوده است که با سیاست های دربار به خصوص در مورد روابط گسترده با انگلیس­ها مخالف بوده­اند. چنان چه عبدالخالق خان هم در جایی به این مساله اشاره کرده است و می­گوید که «سید کمال خان و محمد عظیم خان شهید، دُم مار را بریدند. اکنون نوبت من است تا خود مار را بکشم»(٣٨). در ضمن با در نظر گرفتن اوضاع و شرایط نظام بین­الملل و پیشروی روزافزون اروپا به سمت جنگ جهانی دوم و به خصوص تحولات داخلی آلمان که روز به روز به سمت رادیکالیسم و نازیسم می­گرایید، می­توان به ارزیابی کلی­ای از جوانان و دانشجویان افغانی مقیم آلمان نیز دست یافت. به این معنا که ترور محمد عزیز خان در برلین، توسط یک جوان افغانی مقیم آلمان صورت گرفت؛ محمد عظیم خان که معلم عبدالخالق خان بود و به سفارت انگلیس حمله برده بود، تحصیلات خود را در آلمان به پایان رسانده بود و بدون شک افکار او بر عبدالخالق خان نیز بی­تاثیر نبوده است. آقای فرهنگ می­نویسد که این جوانان انقلابی در سال­های ١٩٣١ و ١٩٣٢ غالبا در کافه­ای که یک نفر انقلابی هندی به نام مته سنگ در کابل تاسیس کرده بود، جمع شده، به صحبت­های سیاسی می­پرداختند و افکار ضد دولت خودکامه را پخش می­کردند(٣٩).

عبدالخالق خان، جزئی از یک حرکت بزرگ سیاسی بود:

دیدگاه چهارم که توسط نویسنده تندیس خشم ارائه شد و برگرفته از گزارش تلویزیونی آقای داود فارانی تحت عنوان در آیینه تاریخ (پس از سقوط داود خان) است، حرکت عبدالخالق خان را جزئی از یک حرکت بزرگ سیاسی تشکیلاتی و سازمان یافته می­داند که جمعی از عناصر انقلابی آن روز پشت سر آن قرار داشته اند. بر اساس تحلیل آقای فارانی و نویسنده تندیس خشم «مولاداد خان کاکای عبدالخالق خان مردی روشنفکر و تحصیل­کرده بود که هم در باسواد شدن عبدالخالق خان و هم در حرکت سیاسی او، نقش معلم و مربی و راهنمای او را داشته است. در نتیجه­ی توجه بیش از حد مولاداد خان بود که عبدالخالق خان نوجوان یک­شبه راه صدساله را پیمود. عبدالخالق خان در همه جا، هم در خانه و هم در مکتب با سیاست و سیاسیون در رابطه بود. او از معلمین شریف خود مثل محمد عظیم قهرمان و محمد ایوب معاون لیسه امانی در کنار درس­های رسمی، پیام­های سیاسی زمان خود را دریافت می­داشت و روز به روز از خود می­برآمد و به وطنش بیشتر فکر می­کرد.» (۴٠)

بر اساس اظهارات فارانی عبدالخالق خان در حرکت بزرگ سیاسی که در آن افرادی چون محمد زمان، میرزا محمد، میرعزیز و میرمسجدی (کارگران و کارمندان مطبعه ملی انیس)، علی اکبر غندمشر، محمد عظیم، سید غلام حیدر کنری، میر غلام محمد غبار و خانواده­اش، مولاداد خان هزاره و صدیق تلگرافی و … (۴١) حضور داشتند، فعالیت و همکاری داشت. در نتیجه تصمیم ترور نادر هم نمی­تواند بی­تاثیر از این سازمان باشد.

در یک ارزیابی کلی از این دیدگاه­ها با درنظر داشت شواهد قابل دسترس، دیدگاه آخر به نحوی از همه معقول­تر به نظر می­رسدو از حیث سند، معتبرتر است. زیرا طرح حمله و ترور به شاه یک کشور بدون هماهنگی و پشتوانه­ی گروهی امری بعید به نظر می­رسد؛ حمله محمد عظیم خان که معلم عبدالخالق خان بود، در سفارت انگلیس و هم­چنین دفاع شدید محمد ایوب خان (معاون لیسه نجات) از عبدالخالق خان در مقابل شک دولت به او نیز، نمی­تواند کاملا اتفاقی و بی­ارتباط به هم باشد. به این شرح که پیش از ترور نادر شاه، یکی از هم صنفیان عبدالخالق خان به نام عزیز طوخی از تصمیم او آگاه شد و جریان را به دولت اطلاع داد. اما محمد ایوب خان (که بعدا به همراه عبدالخالق خان اعدام شد) در مقابل وزیر معارف به شدت از عبدالخالق خان دفاع و اظهارات طوخی را تکذیب کرد.

صحت این دیدگاه، البته به معنی رد دیدگاه­های دیگر نیست؛ بلکه ممکن است در کنار این انگیزه، انگیزه­های دیگری نظیر مبارزه علیه قدرت روز افزون انگلیس در افغانستان و یا اعتراض علیه تبعیضات قومی حکومت نیز وجود داشته باشد. اما به هر صورت براساس ارزیابی منابعی چون گزارش داود فارانی، تندیس خشم، افغانستان در پنج قرن اخیر، یادنامه شهید عبدالخالق خان، نمایشنامه عبدالخالق خان (اثر رزاق مامون) و … انگیزه و محرک اصلی عبدالخالق خان در ترور نادرشاه، مبارزه با استبداد حکومتی و آزادی­خواهی او به عنوان نماینده­ای از قشر روشنفکر و آگاه جامعه بود. از این رو است که او را «مبارز راه آزادی و قهرمان ضد استبداد» عنوان داده­اند.

بخش پنجم:

عاقبت عبدالخالق خان و گرفتارشدگان دیگر چه شد؟

پس از اعلان پادشاهی، شاه جدید محمد ظاهر خان از سوی شاه­محمود و بازگشت هاشم خان از سفر شمال، موج عظیمی از توقیف و استنطاق آغاز شد. به طوری که در اندک زمان، همه­ی خانواده، اقوام، دوستان، آشنایان، هم­صنفان و معلمان نزدیک عبدالخالق خان گرفتار شدند. و کار استنطاق آنان با اعمال انواع شکنجه آغاز یافت. به خصوص در مورد استنطاق عبدالخالق خان که برای حرف کشیدن از زیر زبان او، از هیچ شکنجه­ای دریغ نکردند؛ از تیل داغ کردن، تا ناخن کشیدن و سوزن فرو بردن و قوغ آتش زیر بغل گذاشتن و قین و پانه و … . مورخان و محققان در مورد کیفیت و تنوع شکنجه­های حکومت، تفصیلات بسیاری آورده­اند که از آن جمله می­توان به نمایشنامه عبدالخالق خان نوشته رزاق مامون اشاره کرد. اما آن­چه در این مورد قابل یاداوری است، عکس­العمل خالق در مقابل این شکنجه­ها است که تا آخر به جز تبسم و خنده ای رضایت­مندانه، سخنی از او شنیده نشد. تنها سخن او این بود که: «کسی با من شریک نیست. من خودم این کار را کردم»(۴٢). البته این روحیه به نحوی در میان تمام بازداشت­شدگان بود. به طوری که گفته می­شود، محمد اسحاق خان شیردل در جریان استنطاق و شکنجه­اش به مستنطقین گفت که او از اصل نقشه آگاه است و اگر او را با عبدالخالق خان مواجه کنند، همه چیز را به تفصیل خواهد گفت. شاه­محمود خان دستور داد که عبدالخالق خان را بیاورند. همین که عبدالخالق خان را با حالتی مجروح و ناتوان داخل آوردند، اسحاق خان با نوعی گله­ و شکایت گفت: «ای رفیق ناجوان! چرا به من و رفقایت اعتماد نکردی و عزم خود را پنهان نمودی؟ و اگر این طور نمی­کردی، حالا از این حکومت یک نفر هم زنده نمی­بود. سخن آخرین خود را به تو گفتم. خداحافظ…». عبدالخالق خان هم در جواب گفت: «راست می­گویی رفیق، احتیاط من بیجا بود، از تو عفو می­خواهم…»(۴٣). با مشاهده­ی این صحنه­ی جوانمردانه، رنگ از رخسار هیات تحقیقی که تا کنون احساس می­کردند بالاخره شکنجه­هایشان جواب داده و شکافی میان آن­ها به وجود آمده است، پرید و بار دیگر از آن شاگردان مکتب شکست خوردند.

در نهایت، زمانی که هاشم خان و شاه­محمود به این نتیجه رسیدند که نمی­توانند از زیر زبان آن­ها حرفی بکشند، به تاریخ ٢۴ قوس محاکمه­ی ساختگی را ترتیب دادند و در سه ورق، فیصله­ای را در سه موضوع معین تصویب کردند:

«اول- حکم اعدام شانزده نفر به شرح ذیل: ١- عبدالخالق خان هزاره کشنده­ی نادرشاه، ٢- محمود خان معاون عبدالخالق خان، ٣- خداداد خان هزاره پدر عبدالخالق خان، ۴- مولاداد خان هزاره کاکای عبدالخالق خان، ۵- قربان­علی خان هزاره مامای عبدالخالق خان، (بعدها گفته شد که مادر و خاله و خواهر صغیر عبدالخالق خان در زندان زنانه سرای بادام به نام تداوی از بین برده شده و اجسادشان شبانه در گورستانی مجهول در شهدای صالحین کابل مدفون گردید و به این صورت چراغ خانواده او خاموش گردید)، ۶- علی اکبر خان غندمشرکاکای محمود خان متعلم معاون عبدالخالق خان، ٧- غلام ربانی خان و ٨- مصطفی خان و ٩- عبداللطیف خان پسران خانواده چرخی، ١٠- محمد ایوب خان معاون اداری لیسه­ای که عبدالخالق خان در آن تحصیل می­کرد (لیسه نجات)، ١١- میر عزیز خان و ١٢- میر مسجدی خان و ١٣- محمود خان کارگر مطبعه انیس و ١۴- محمد زمان خان و ١۵- میرزا محمد خان و ١۶- امیر محمد خان ناشرین شبنامه­ها.

دوم- عفوشدگان از اعدام که به حبس محکوم گردیدند: محمد اسحاق خان شیردل، عبدالله خان ولد عطا محمد خان، اعظم خواجه خان، میر سید قاسم خان معاون وزیر معارف (که در ابتدا در لیست محکومین به اعدام قرار داشت، اما به اصرار زیاد فیض محمد خان زکریا، از اعدام عفو شد. ولی با وجود آن هم برای ترساندن و عبرت گرفتن او، خواستند تا او پایه دار را ببیند و بعد از آن، حکم عفو او را اعلان نمایند)، عبدالهادی خان داوی به شمول سه نفر دیگر (محمد انور خان بسمل، میر غلام محمد غبار و سرور خان جویا).

سوم- حکومت فیصله کرد که در آینده احدی در افغانستان به جرم سیاسی کشته نشود. به این ترتیب که مجرمین سیاسی در حبس نگهداشته می­شوند و عفو ایشان نیز از اختیارات شاه است.» (۴۴)

عصر روز ٢۶ قوس ١٣١٢ برابر با ١٨ دسامبر ١٩٣٣ ( بنا به روایت افغانستان در مسیر تاریخ) و یا بعد از ظهر روز چهارم جدی ١٣١٢ هـ.ش (بنا به روایتی دیگر که دقیق­تر به نظر می­رسد)، محکومین به اعدام به صورت دست جمعی از دروازه جنوبی ارگ به سوی اعدام­گاه که در عقب زندان دهمزنگ فعلی قرار داشت، برده شدند. یکی از اعضای انجمن ادبی که برنامه آقای داود فارانی به کمک او تهیه شده و شاهد عینی واقعه بود، می­گوید: «ما را به زور به آن مهمانی خون دعوت کردند… بسیاری از مردم گریه می­کردند. شانزده دار ایستاده بود؛ دار اول از خالق بود. خالق کاملا خاموش بود و کوچک ترین آثار ترس یا کم جراتی در چهره­اش خوانده نمی­شد. یک تن از نائب­سالارها فریاد زد: بیاورید او را که پدر ما را کشته است. سید شریف سریاور از خالق پرسید: با کدام انگشت ماشه را کشیدی؟ خالق انگشت خود را دراز کرد. سریاور مثل یک قصاب با چاقوی خود کلک خالق را برید. بعد از آن گفت: خالق! حتما با چشم راست نشان گرفتی و خالق به آرامی گفت: بلی. و این جلاد بی­رحم چاقویش را در کاسه چشم خالق فرو کرد و آن­را تاب داد.» (۴۵) آقای غبار در این باره می­گوید: «بدین صورت این متظاهرین شریعت اسلامی، کشتن به طرز «مثله» را ترویج نمودند. عبدالخالق خان آخ نگفت و آرام باقیماند»(۴۶). سپس یکی از درباریان دماغ عبدالخالق خان را برید، دیگری جلو آمد و گوش او را قطع کرد. بعد سربازها شروع به فرو بردن نیزه­ها در بدن او کردند و بدن او را تکه­تکه کردند. به این ترتیب حتی حکمی که توسط خود حکومت برای او تعیین شده بود، نیز جامه عمل نپوشید و فرصت اعدام قانونی را از او گرفتند. همین حکم در مورد محمود خان هم تکرار شد و پس از او مولاداد خان و خداداد خان و قربان­علی یخ­آب فروش و بقیه، یکی یکی بر سر دار رفتند(۴٧). بدین سان عبدالخالق خان به اسطوره­ها پیوست و قهرمان شهید ضد استبداد و مبارز راه آزادی نام گرفت (۴٨).

به عقیده آقای غبار «فیصله ماده سوم فوق­الذکر نتیجه مستقیم مبارزه­ی روشنفکران افغانستان و خصوصا حاصل جان­بازی و گلوله­ی عبدالخالق خان شهید بود که صدها جوان وطن­پرست کشور را از معدوم شدن پلانیزه و حتمی آینده نجات بخشید، زیرا حکومت می­ترسید که با دوام ترور، اعضای خانواده سلطنتی نادری از بین خواهد رفت»(۴٩).

۱-دکتور فاروق انصاری، فشرده­ی تاریخ افغانستان، انتشارات امیری: چاپ سوم، ١٣٨٩، ص ١٧٢.
۲-میرغلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، خیری کتب خانه، ١٣٨۶، ج ٢، ص ٢٣.
۳-میرغلام محمد غبار، پیشین، ج ٢، ص ٢٣.
۴-سیدال یوسفزی، نادرچگونه به پادشاهی رسید؟، مرکز نشراتی میوند: چاپ اول، میزان ١٣٧٨، ص ٢.
۵-میرغلام محمد غبار، پیشین، ج ٢، ص ٢۵.
۶-میرغلام محمد غبار، پیشین، ج ٢، ص ٣٠.
۷-میرغلام محمد غبار، پیشین، ج ٢، ص ٣٠.
۸-میرغلام محمد غبار، پیشین، ج ٢، ص ٣٣.
۹-سیدال یوسفزی، پیشین، ص ٩.
۱۰-سیدال یوسفزی، پیشین، ص ٩.
۱۱-میرغلام محمد غبار، پیشین، ج ٢، ص ٣۶.
۱۲-میرمحمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ اول، قم، ج ١، قسمت ٢ صص ۶٠٣و ۶٠۴.
۱۳-جنرال محمد نبی عظیمی، اردو و سیاست در افغانستان، ص٢٠.
۱۴-دکتور فاروق انصاری، پیشین، ص ١٧٨.
۱۵-میر محمد صدیق فرهنگ، پیشین، ص ۶٠٨.
۱۶-میر غلام محمد غبار، پیشین، ص ٨٣.
۱۷-میر محمد صدیق فرهنگ، پیشین، ص ۶١٩.
۱۸-میر محمد صدیق فرهنگ، پیشین، ص ۶٢٠.
۱۹-میر محمد صدیق فرهنگ، پیشین، ص ۶٠٨.
۲۰-جنرال محمد نبی عظیمی، پیشین، ص٢٢.
۲۱-میر محمد صدیق فرهنگ، پیشین، ص ۶١١.
۲۲-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، یادنامه­ی شهید عبدالخالق، چاپ اول، قم، جدی ١٣٧٢، صص ۵۴ و ۵۵.
۲۳-امین الله دریز، افغانستان در قرن بیستم، انجمن نشراتی دانش: پیشاور، جدی ١٣٧٩، ص ٢٣١.
۲۴-رزاق مامون، عبدالخالق، ١٣٨۶، ص ٣۶.
۲۵-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، پیشین، صص ۶۴ و ۶۵ و ۶۶.
۲۶-حسین نایل، یادداشت­هایی درباره سرزمین و رجال هزاره­جات، ص٣٩٨.
۲۷-حسین نایل، پیشین، ص٣٩٨.
۲۸-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، پیشین، ص ٢٨.
۲۹-میر محمد صدیق فرهنگ، پیشین، ص ۶٣١.
۳۰-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، فصلنامه­ی سراج، سال اول، شماره ٣و۴، بهار و تابستان ١٣٧۴، ص ٢٢١.
۳۱-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، یادنامه­ی شهید عبدالخالق، چاپ اول، قم، جدی ١٣٧٢، ص ۴٣.
۳۲-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، پیشین، ص ٣١.
۳۳-میر غلام محمد غبار، پیشین، ص ١٧٢.
۳۴-میر غلام محمد غبار، پیشین، ص ١٧٢.
۳۵-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، پیشین، ص ٣۵.
۳۶-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، پیشین، ص ٣٧.
۳۷-میر محمد صدیق فرهنگ، پیشین، ص ۶٣١.
۳۸-میر غلام محمد غبار، پیشین، ص ١۵٧.
۳۹-میر محمد صدیق فرهنگ، پیشین، ص ۶٣١.
۴۰-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، پیشین، ص ۴٣.
۴۱-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، پیشین، ص ۴۴.
۴۲-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، پیشین، ص ۵٩.
۴۳-میر غلام محمد غبار، پیشین، ص ١۶٣.
۴۴-میر غلام محمد غبار، پیشین، ص ١۶٩.
۴۵-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، پیشین، ص ۶٢.
۴۶-میر غلام محمد غبار، پیشین، ص ١٧١.
۴۷-مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، پیشین، ص ۶٢.
۴۸-جنرال محمد نبی عظیمی، پیشین، ص٢۴.
۴۹-میر غلام محمد غبار، پیشین، ص ١۶٩.

In this article

Join the Conversation