چلتن، چهل مرد، عیارانی از جاغوری

دکتر حفیظ شریعتی سحر

در روزگاران نه بسیار دور چهل مرد و چهل تن و عیارانی از دیار جاغوری تن به دریایی جوان مردی زده بودند و برای دفاع از کیان، عزت، سربلندی و حراست از مردم بی پناه منطقه از شر مهاجمان، دزدان، طراران و شبروان و کوچی ها کوه و دره های غزنی را خانۀ مبارزاتی خود ساخته بودند. اینان چهلتن بودند و چهل جوان مرد و چهل کاکا که پدران ما از آنان به نیکویی یاد می کنند. چهل تنان جاغوری گروهی از جوان مردان بودند که اصول اخلاقی و مبارزاتی ویژه ای برگزیده و جوان مردی را پیشه ی خود ساخته بودند. شیوه و آیین جوان مردی اینان افزون بر اصول اخلاقی مبارزاتی چالاکی و شجاعت و جوان مردی بودند که پیرمردان منطقه خاطره های بسیاری از آنان به یاد دارند. چهل تنان جاغوری با توجه به پیشینۀ این فن شریف در خراسان بزرگ و عیاران نامدار منطقه اصل و ریشه ی جوان مردی را سه چیز می دانیستند: یکی آن که هر چه بگویی بکنی و دیگر آن که خلاف راست نگویی و سوم آن که شکیب را کار بندی.

اعضای این گروه که مرکب از پیشه‌وران کم درآمد، کشاورزان فقیر، مردم عادی، جوانان غیور و پرشور و علاقمند به پهلوانی، ‌بازی، کشتی‌گیری، شبروی، تیراندازی، کمند‌اندازی، تیغ‌بازی و معرکه‌آرائی و غیره بودند، دست به تشکل پنهانی زدند که بمثابه احزاب غیر متشکل و زیرزمینی امروزی می توان آن را بحساب آورد. آنان خود را چلتن می نامیدند. طبعاً چنین روشی مورد‌پسند طبقه جوان و افراد شجاع و از خودگذری قرار می گرفت که از اوضاع ناراض و در جستجوی راه دفع مظالم بودند. جاغوری که رهیده از دم تیغ و ساتور عبدالرحمان بود برای پیشرفت این فکر هم از جهت تاریخ و هم از لحاظ سیاسی و روحیه قومی و ملی کمال آمادگی را داشت و از برکت برخورداری تمام این زمینه‌ها بود که در جاغوری، مالستان، قره باغ، و ناهور و دیگر مناطق هزاره نشین غزنی جوانان عیار امکان بدست آوردن قدرت سیاسی منطقه را فراهم کردند.

و در نتیجه اقدامات قاطعانه این گروه بود که سرانجام دولت جابر و ظالم در قبال مالیات سنگین و سرکشی بی رحمانه و فرستادن کوچی ها کوتاه آمد. از آنجایی که چلتن در نهضت ها و خیزش های منطقه یی و آزادی خواهی هزارستان نقش فعال و موثر داشته اند و بخصوص در جاغوری و غزنی و پسین ها در شارستان و سایر مناطق هزاره نشین این گروه توانستند زمینۀ بدست گرفتن قدرت سیاسی را برای مردان آزادۀ همچون چپه شاخ، گاو سوار و شاید هم میر یزدان بخش بهسودی و دها بزرگان دیگر هزاره فراهم کنند. لذا کارنامه آنان همه سربلندی و آزادگی اند، و همین طور مورد پسند مردم و مایه افتخار برای هزاره های در بند. اما دشمنان هزاره هروقت که مامور سرکوبی آنان می شدند، تمام مردان را از دم تیغ می کشیدند ودارائی و هستی مردم هزاره که در نهان با چلتن بودند را غارت می کردند و زن و فرزندان شان را به اسارت و بردگی می بردند. اما در مرور زمان و به طور آهسته کار چلتن چنان بالا گرفت که پای دولت مردان فاسد و عاملان آن ها از منطقه کم شد و کوچی ها هم به سختی راهی منطقه می شدند.

تلاش آن ها باعث شد که راه عبور و مرور مردم باز بماند و کسی در مسیر غزنی به هزارستان و قندهار به مناطق هزاره نشین اذیت، تاراج و کشته نشود. خشم و تیزی خنجر آن ها آنقدر برنده بود که بزرگان کوچی و دشمنان هزاره در مرز پاکستان خواب آرام نداشتند. مردم هزاره غزنی به یاد دارند که وقتی خوانین دشمنان هزاره نام چلتن را می شنیدند از ترس از جا بلند می شدند. می گویند وقتی کسی در مسیر عبور از مناطق غیر هزاره نشین اذیت و آزار می شد و یا به شهادت می رسید، بازماندگان آن ها به چلتن مراجعه می کردند و چلتن به آنان می گفتند ده روز بعد بیایید. پس از ده روز وقتی داغ دیده ها به سراغ چلتن می رسیدند، چلتن خریطه ای را جلوی آنان می گذاشتند که پر از گوش دشمنان مردم بود.

چون بنای کار این چهلتن، بر چالاکی و چستی و شبروی و شبگردی و طرفداری از مظلومان و دستگیری از تنگدستان جاغوری و دیگر منطق هزاره نشین بود، لذا فواصل بین شهرها و ده ها را از راه‌های غیر معمول و ناشناخته از دل بیابان ها و کوه ها و دره‌های صعب‌العبور، با شتاب و بدون بیم طی می کردند و ماموریت خود را انجام می دادند.

چل تن قصۀ ما برای کمک بمردم بینوا و یا دفع ظلم از مظلوم از کوره راه ها می گذشتند یا کمند می ‌انداختند و از برج و بار‌و‌های دولتی و سران دشمنان هزاره بالا می رفتند و به تهدید ثروتمندان زمیندار که زمین های مردم هزاره را در دوران عبدالرحمان به زور گرفته بودند و متنفذین و حکام ظالم می‌پرداختند. در اینگونه موارد، سلاح آنان تفنگ و خنجر بود، یا سوهانی برای بریدن زنجیر و قفل از در ظالم و یا از دست و پای مردان در بند هزاره.

اعتقادات چلتن جاغوری
اصول عملی که چهل تنان جاغوری به کار می بستند عبارت بودند از: رازداری، راست گویی، یاری درماندگان، عفت، فداکاری، بی نیازی، دوستِ دوست بودن و دشمنِ دشمن بودن ، پیمان داری، سوگند نشکستن، غمازی نکردن، گشاده دستی، بی باکی و دلیری و حرمت نان و نمک را نگه داشتن. بنابراین اصول و آیین مردی جنبش چهل تنان جاغوری با داشتن سوابق تاریخی نیکو برای راندن دشمن از تمامی مناطق هزاره نشین و همین طور حتاپشتون های بی دفاع، خواهان وطن مستقل آزاد و غیروابسته بودند و همواره درجادۀ انسان دوستی محو ستم و اشغال منطقه وطن توسط بیگانگان قدم می زدند. و اصل کار جوانمردان جاغوری از جان گذشتگی و فداکاری در راه دوست و طلب حق و جستجوی حقیقت و ترک تعصب و دستگیری از خلق و حمایت از مظلوم و عدم اندیشه از مرگ و قتل، استواری در رفاقت و دوستی و سختگیری در دشمنی، پابندی بعهد و میثاق، شبگردی، چالاکی و چستی و غیره بودند.

جوان مردان جاغوری بیشتر مورد احترام و محبت لایه های فرودست جامعه بودند؛ زیرا اینان مرجع دادخواهی و داد رسی و وسیله ی تأمین امنیت در منطقه و محله ی شان شمرده می شدند. از این روست که در روزگار فترت، مردم کوشیده اند تا از چلتن برای پر کردن خلای ناشی از غیبت نهادهای مؤثر دولتی هزاره، آن ها را مرجع حل و فصل دعاوی خود بسازند. چنان که می دانیم جوان مردان جاغوری معمولاً از دولت ها و حکام ظالم کناره می جستند. در یک سخن صفات اصلی چهل تنان جاغوری سخاوت، صفا و وفاست. و روان آن سینه بی کینه. اینان به راستی، پاکی، آزادگی، صبر، فقر، شکستگی، تقوی، اخلاص، شکر، توکل، رضا، جود و سخا، لطف، حرمت، تهذیب، استقامت، حیا، صدق، صفاو وفا، ایثار، فراست، همت، محبت، غیرت، شوق، انس، سرور، تمکین، غنا دل سپرده بودند و بر این کیان استوار می زیستند. و از نفاق، تکبر، ترس، حسد، دروغ پراکنی و دروغ زنی، عیب جویی، بخل، بهتان و حرام خوری دوری می جستند. اینان مردمانی آزاده بوده اند که گاهی تمام اعمال شان در چوکات معین و محدود نمی گنجیدند. چنانچه با همه پای بندی که به جوان مردی و پاسداری نام و ننگ و ناموس مردم داشته اند، گاهی برای حفظ این کیان چارۀ جز حمله به دشمنان مردم هزاره نداشتند تا مردم به آرامی به سمت غزنی و قندهار تردد کنند و به کار و بار تجاری و معیشت ساده شان بپردازند.

چل تنان جاغوری مثل مردم عادی زندگی می کردند اما همواره اسلحه حمل می کردند. آنان اکثراً شال(دوپته یا پتو) روی شانه می انداختند و اسلحه ای در کمر داشتند، کارد با خود داشتند که اندازه ی آن در قمه های کوچک جیبی بود و همین طور تبر و شمشیر بلند و سنگین با خود حمل می کردند. اسلحه ی برگزیده ی جوان مردان جاغوری برای شکار و دفع دشمنان، سیا کمو، تفنگ سروبی، پنج تیره، تیرایی و در حالت عادی تیر و کمان بودند.
تغییر شکل و چهره به وسیلۀ دارو و لباس در بین چلتن معمول بوده است؛ بدین معنا که آنان خود را به شکل بازرگانان، خوانسالاران، فراشان، طبیبان، بازیگران، خرده فروش، عطار دوره گرد، موسیقی نواز، قصاب، دکاندار، رمال، ستاره شمار، قلندر، چوپان، مسگر و آهنگر می آراستند؛ و پس از آ ن به طرف مقصد و هدف روان می شدند.

چل تن جاغوری برای تشرف به جوانمردی با نوشیدن یک قدح آب از دریای سنگماشه به سلامتی مردم و هزاره ها چهل تنی را آغاز می کردند. آنان آب رودخانه سنگماشه را نشانه ی پاکی و پاکیزگی می دانیستند و بر آن نمک می افزودند تا به وسیله ی آن از فساد و گندگی دوری گزینند.

شخصیت های مهم چلتن
چلتن جاغوری بیشتر از خود مردم جاغوری بودند که از بی عدالتی و بیداد حاکمان جور به تنگ آمده بودند. اما به طور عمومی از مردمان هم مرز و هم پلوان مناطق پشتون نشین بودند. این مناطق همواره مورد تهاجم اشرار، دزدان و کوچی ها بودند. لذا مردان شجاع منطقه چاره ای جز پیوستند به چلتن نداشتند. نمونه بسیار روشن این تهاجم ورود دزدان دولتی و کوچی ها در اوت قول و انگوری در سال های حاکمیت ظاهر خانی بود که جنگ جوری را به دنبال داشت. اگرچند برخی از این جوان مردان از بازماندگان بیجاشدگان مناطق هزاره نشین بودند که از جور و غارت عبدالرحمان به جاغوری و دیگر مناطق هزاره نشین پنا جسته بودند. اینان سعی در بازگشت به خانه های خود و گرفتن انتقام از مظالم جور و رفتن به سرزمین های که به زور از آن ها گرفته شده بودند، و پا در نبرد سفت کرده بودند.

اما نام مردان که اعضای چلتن بودند زیاد در خاطر مردم منطقه نیستند، چون آنان برای دوری از چشم دشمنان هزاره دست به پنهان شدن می زدند و از بردن نام خویش خود داری می کردند. آنچه در لابه لای شنیده های مردم به یاد مانده اند، بزرگان چلتن چنین بودند:
قمبرخان اختیارو، مسکن زوار، عبدالعلی از تناچو، خداداد از مردم فولاد، سلطان علی از زردک و زولی، شریف سیاکمو از پیدگه، جمعه خنجر، آتی مردان، برات شاخدار، قربان مچکی، رضا تیرایی و در این اواخیر بیرگید اسحاق و غیره. بدون شک نام اینان باید مستعار باشد و یا مردم محل چنین شنیده باشند.

خاطره های از چلتن
مردی از انگوری پس از چند سال کار در معدن ذغال سنگ در شمال افغانستان وقتی از مسیر مقر به جاغوری بر می گردد توسط دشمنان مردم منطقه شهید می شود. مردم منطقه پس از چهار روز جست وجو جنازه قربانی را در درون غاری پیدا می کنند. خانوادۀ قربانی به قربان مچکی جهت دادخواهی مراجعه می کنند. قربان مچکی به آنان می گوید چند روز بعد برای خون خواهی سراغ من بیایید. چند روز بعد وقتی بازماندگان قربانی به مچکی مراجعه می کنند، قربان مقداری لباس، کمی پول و چند کفش زنانه و مردانه را جلوی آن ها می گذارد و می گوید: پدر بچه های شما این سوغاتی را با خود داشته است. وقتی کسی سوغاتی را بر نمی دارد، قربان مچکی توبرۀ تفنگش را با سرخالی می کند، همه با حیرت می بینند که مقدار زیادی گوش در آن است. مچکی گوش رنگ شده را نشان می دهد و می گوید: این قاتل مرد شماست. ببخشید که جنازه اش را نتوانیستم بیاورم.
*
وقتی کوچی ها وارد پیدگه می شوند تمام زمین های مردم را به چراگاه رمه شان تبدیل می کنند. وقتی مردم اعتراض می کنند، کوچی ها دست به تعرض می زنند و عده ای را زخمی می سازند. مردم که دیگر امیدی به سال نو نداشتند و تمام حاصلات شان را چریده و نابود شده یافته بودند، دست به دامن شریف سیاکمو می شود. سیاکمو به مردم می گوید: همه به خانه های شان بروند تا او به سراغ کوچی ها برود. وقتی مردم به خانه های شان بر می گردند، شریف با اسپش یک تاخت وارد خیل کوچی ها می شود و شروع به قمچین زدن مردان کوچی می کند. کوچی ها که باور شان نمی شدند با وی درگیر می شوند. وقتی سیاکمو اوضاع را جنگی می یابد از کوچی ها دور می شود و شروع به تیر اندازی می کند و چند نفر از کوچی ها را زخمی می کند. کوچی ها که اوضاع را به نفع شان نمی بینند منطقه را ترک می کنند. فردای آن روز عسکرهای دولتی به سراغ شریف می آیند و در مسیر رسیدن به پیدگه سیاکمو را می بینند. سیاکمو با دیدن آن ها شروع به راندن گوسپندانش می کند. عسکرها به سیاکمو نزدیک می شوند و از وی سراغ شریف را می گیرند. شریف می گوید: تازه به سمت خرکوش رفت. وقتی سربازان مشکوک می شوند، تصمییم می گیرند به شریف نزدیک شوند و او را دستگیر کنند. شریف که از قصد آن ها آگاه می شود پا به فرار می گذارد و آنان را از محل دور می کند، وقتی از قریه دور می شود، سنگر می گیرد و چهار عسکر را یکجا به هلاکت می رساند و در جایی دوری دفن می کند. از فردای آن روز وقتی عسکر های دولتی از سنگماشه به سمت پیدگه حرکت می کنند، شریف در مسیر راه با آن ها درگیر می شود و از آمدن آنان به منطقه جلوگیری می کند. سرانجام دولت خسته می شود و دست از جست وجو بر می دارد و کوچی ها هم از ترس شریف منطقه را ترک می گویند.
*
مسافری که از قندهار به سمت جاغوری می آمده در خشک قلا بدست دشمنان مردم شهید می شود. بازماندگان آن ها به رضا تیرایی برای آوردن جنازۀ قربانی مراجعه می کنند. تیرایی می گوید فردا جنازه را با سر قاتل برای تان می آورم. مردم با دعا و ثنا خانۀ تیرایی را ترک می کنند. فردای آن روز مردم می بینند که تیرایی جنازه را بر اسپ بار کرده و قاتل را به دم اسپ بسته است. وقتی مردم به تیرایی می رسند می بینند که قاتل بدبخت از ترس مرده است.
*
مرد کوچی برای مردم قصه می کرده که در مقر، ژنده، قره باغ و پیتوی مردم شب ها از ترس چلتن هزاره چراغ روشن نمی کردند و با چراغ خاموش غذا می خوردند. وقتی سران این منطقه نام چلتن را می شنیدند از ترس چمچۀ غذا در دست شان می لرزیدند و خود از خوردن باز می ماندند. از همین کوچی ها شنیده شده بودند که بزرگان آن ها در مرز پاکستان شب ها از ترس چلتن هزاره خواب آرام نداشتند.

In this article

Join the Conversation