درآمدی بر هزاره گرایی دموکراتیک

قسمت چهارم:
در چنین وضعیتی که سخت نیازمند، آفریدن اندیشه و استراتژی شفاف مورد نیاز و عملی هستیم، تا خود را از متن این منجلاب رها سازیم، نسل تحصیل کرده و جوان ما که انرژی و امید اصلی پیمودن راه اند، سخت مبهوت واژه های بی خاصیتی گشته اند که نه نانی برای خودشان می شوند و نه سودی به مردم شان می رسانند، تنها به اندیشه ی روز بودن این کتاب ها و واژه ها دل خوش کرده اند. نسل امروز ما، نسلی است که مدعی مدرن شدن بوده و خود را از خشونت و ظواهر و نماد های آن که جملگی را متعلق به اندیشه های پیش مدرن منتسب می دارند، بسی بی زار جلوه می دهد. اما همین نسل در مقابل خشونت عریان و نهانی که از سوی قوم حاکم مستمراً بر او می رود، سخت بی پاسخ مانده است.

اگر نسل دیروز ما نسل عمل گرای بی تئوری و یا کم تئوری بود، از برکت آن، اینک به مقدمه ی «خودباوری» رسیده ایم و پتانسیل خود را شناخته ایم و به همه نشان داده ایم که در میدان زور، به مثابه ی یگانه روش برخورد حکام قوم محور با زیر دستان، از کسی کم نمی آوریم، چنان که در گذشته هم نیاورده ایم. اما نسل کنونی که خود را با کتاب «الینه» کرده و یا بهتر است بگوییم، کتاب آن ها را اخته نموده و همت و اقدام عملی را از آنان گرفته است، قطعاً جز ابزاری در دست سلطه گران نخواهند بود. آنانی که به خاطر وابستگی های قومی شان سخت تحقیرشده هستند و بنابراین به لحاظ روانی شدیداً خودکم بین می-باشند، توان هرگونه مقاومت در برابر آنان را از دست داده اند. از سوی دیگر، به دلیل وضعیت بد اقتصادی شان، سخت محتاج نانی هستند که باید از مجرای دولت به دست آورند. پس برای دست رسی به کار و یا استخدام شدن در دولتی که تنها منافع قوم خودش را تأمین می نماید، متأسفانه به مهره هایی تبدیل خواهند شد که تحکیم مبانی قدرت به مثابه ی یکی از پیش شرط-های نظام سیاسی مدرن، اساس باور و تلاش آنان را تشکیل خواهد داد.
به راستی با چنین وضعیتی به کدامین آینده خواهیم رسید؟ متأسفانه نسل گذشته ی ما به یک باره و یک جا توسط نسل کتاب خوان مدرن مآب امروزی ای که مدعی است آنان جز جنگ و خشونت نمی شناسند، محکوم و مطرود گشته است. اینک و با چنین روی کرد نسل جوان و تحصیل کرده ی ما، که نسل عمل گرا را از خود رنجانده و دور نموده ، آیا خود مرد عمل شده اند؟ حتا در سطح اقدامات عصر مدرن و قانون گرای مورد ادعای خودشان، آیا آماده ی اقدام به اعتراض، راه پیمایی، اعتصاب، و… که روش های مجاز مدنی و قانونی می باشند، هستند تا پاسخی مدرنیستی! به امواج ستم و تبعیض قومی داده باشند؟
بنابراین و باچنین وضعیتی، اینک از آینده ای تاریک و مبهم برخورداریم. از یک سو پیوند دو نسل ما گسسته و تجارب مبارزات گذشته ی ما می روند تا بدون این که به نسل کنونی ما انتقال یابند، دفن گردند. نسل نوی که خود مرد عمل نبوده و فاقد هرگونه تجربه ی عملی می باشد، از پذیرش تجارب گذشتگان نیز ابا می ورزد. ازسوی دیگر، حاکمان قوم محور برای تشدید بحران هویتی ما، گذشته های تاریخی ما را بریدند و آن را از کل تاریخ کشور که مستقیماً به تاریخ هزاره ها هم مرتبط می گشت، جدا کرده و به کناری انداخته اند تا نسل تازه به عرصه آمده ی ما از آن بی خبر باشد؛ گرچه بخش اعظم تاریخ میهن -ما سرتاسر از حضور فعال و نیرومند هزاره ها در تمامی عرصه ها حکایت ها دارد. دقیقاً همین مسئله باعث گردیده تا آن گذشته های پرافتخار نتوانند چهره اش را به ما بنمایانند و مآلاً غرورش را به ما رسانده، ما را برای انجام مسئولیت های انسانی و حقوق برابر شهروندی، مقابل حاکمان غاصب برانگیزد.

چراکه تاریخ ما را تنها به بخش پایانی اش (۳ سده ی اخیر) خلاصه نموده اند که برای ما جز مقهور بودن و مرگ و سرکوب های خونین و تبعیض، نه تنها خاطره ای ندارد، که ضعف و ناتوانی-ای که دراین دوره دامن گیر ما بوده است، را پی درپی به رخ مان کشند تا از لابه لای چنین روش غرض آلود و تحقیرکننده ای، یأس و ولنگاری بر ما بپاشند. مسلماً با سکوت و سردرگمی نسل کنونی، رخ دادها و مناسبات جامعه ی فردا برمبنای طرح امروزین غالبان و غاصبان قدرت رقم خواهد خورد، و مطمئناً درغیاب نسل منفعل امروزین ما، جناح توسعه طلب سرزمینی ـ هویتی حاکم به مثابه ی یگانه معمار و طراح برنامه ها و حتا ساختار جامعه و قدرت فردا عمل خواهد نمود. اینست که سرنوشت فرداهای ما با توجه به وضعیت کنونی، بسی تاریک تر از کنون را نوید می دهد. از آن جا که تحقق برنامه های ضدمردمی حکام کنونی و یا عدم آن، مستقیماً به آگاهی، درایت، برنامه ریزی و روی کرد تئوریک ـ عملی نسل امروز ما بستگی دارد، پس یا هم چنان در هاله ی ابهام کنونی باقی خواهد ماند و یا باتصمیم و اراده ی نسل امروز و فردای ما، به دل-خواه بومیان محروم شکل خواهد گرفت.
وقتی به مطالعه ی گذشته های تاریخی و به ویژه دهه های اخیر می پردازیم، به این نکته می رسیم که افت و خیز های مردم هزاره طی سه سده ی اخیر (به ویژه ۳ دهه ی پایانی) اثرات مستقیمی بر چگونگی تحقق برنامه های فاشیستی رهزنان تاریخ و سیاست کشور ما داشته اند. بدین معنی که، هرگاه مردم ما در مجموع و نسل پیش تاز آن به طور خاص، فعال تر و مؤثرتر در صحنه حضور داشته و مواضع و مطالبات خود را مدون و شفاف مطرح نموده و به گونه ی منسجم و عملی آن ها را پی گیری کرده-اند، راه تقویت و تثبیت انحصار قدرت و حرکت های توسعه طلبانه و قوم محورانه سخت تنگ شده و توان مجریان چنین طرح-هایی در تنگ نا قرار گرفته است.
مهم تر از همه این که، در چنین برهه ها و مقاطعی از تاریخ کشور که ایستادگی و پای داری مردم هزاره و پیش تازان شان اوج می گرفت، دست سلطه جویان قومی روشده و به ناچار با سیاست عریان تبعیض و سرکوب در میدان ظاهر شده اند که با آگاهی و فعالیت اصولی و منطقی مبارزین ما، به سادگی نقاب از چهره ی شان گرفته می شد و ماهیت شان را برای همگان روشن می گشتاند. این روش، هم کار ما را به لحاظ سیاسی ـ اجتماعی آسان می ساخت و هم مبارزات دموکراتیک و برابری خواهانه ی شان را از حمایت وسیع مردم و جوامع بین المللی برخوردار می نمود.
این که امروزه ما نتوانسته ایم به آن همه انرژی آزاد شده سامان بخشیم و ازآن بهره ی لازم را ببریم، خود حکایت از ضعف-رهبری آشکاری است که در اکثر سرفصل های مبارزاتی دامن گیر مردم ما بوده که در جای خود مورد بحث قرار خواهد گرفت. بدبختانه ضعف های رهبری که اغلب به بی نتیجگی مبارزات مردم هزاره انجامیده و بعضاً شکست های سختی را به-دنبال داشته است، در پروسه های پس از سرکوب جنبش های هزارگی، سراسیمگی، بی برنامگی، یأس و اصطراب را برای مدتی بر آنان مستولی کرده است. حتا بعضاً مطالبات و نیز اقداماتی که برای بازشناسی هویت قومی، مبرم و ضروری به نظر می رسیده اند، و یا ارزش هایی که برای تحقق آن ها هزاران خون جوان ما ریخته شده، اغلب به فراموشی گراییده که نتیجه اش شادمان شدن سلطه گران و تداوم ستم گریِ انحصارگران قومی قدرت بوده و باعث شده تا آنان لحظه به لحظه شعاع قدرت شان را گسترده تر سازند.
چه در این گونه مواقع و چه شرایط فکری ـ عملی کنونی، هرگاه سخن از هزاره گرایی به میان می آید، فریادهای اعتراض از هرسو برمی خیزد و انتقادها و لعن و نفرین و تکفیرها بر مطرح کنندگان قوم گرایی باریدن می گیرد. سید در پس نسبش می-ایستد و مروجین قوم گرایی را یاغی گری مشتی مغول پارت قلمداد می کند. شیعه محوران آن را حرکتی ضدمذهبی می نامند و تکفیر آنان را اعلام می دارند. فاشیزم قومی حاکم، چنین اقداماتی را آشوب گرانه و نفاق افگنانه به شمار می آورد که بنیاد «وحدت ملی» موهوم را از ریشه خواهد کند. در این میان، رنج آورترین آن، نق نق دوستانی است که به زعم خودشان فردای تاریکی را در پس طرح شدن این موضوعات می بینند و ما را از آن بیم می دهند.
من هم فارغ از این هیاهوی ملانصرالدینی، به راه خود ادامه می دهم. چراکه برخلاف آنان، بیم را در لابلای مواضع و کارکردهای میان بازانه، چندپهلو و مبهمی که در مقابل وضعیت کنونی و فرداها ارائه می گردند، می بینم. این درک، سخت عزم مرا در پیمودن راه قوم گرایانه به مثابه ی مبرم ترین نیاز استراتژیک زمان جزم نموده است. امیدوارم که همه ی راه های رفتنی و تمامی روش های کارکردی، شفاف و با برنامه باشند تا مردم شریف، آگاه و سربلند ما با مطالعه ی دقیق آن ها، راه خود را از میان انبوه انگاره و کارکرد بیابند و آن را در عرصه ی اجتماع و در عمل محک زنند و خوب و بد و ضعف و قوتش را به آزمون گیرند.
من این فرضیه ها و تحلیل ها را نه چون نسل کتاب زده ی کنونی از متن انگاره های کتابی، که طی تجارب مبارزاتی خود، یاران و مردمم یافته ام. مسلماً کسی که درپی سطوت از دست رفته ی تاریخی خود است، بی باکانه باید بر تاریخ ساختگی ستم بتازد و برنامه های برده ساز حاکمیت های قومی را به نقد و مقابله نشیند، و این جز با به رُخ کشیدن واقعیت های عینی (اقوام بومی این سرزمین) ممکن نیست. برنامه های میان بازانه نیز جز تأمین سود فردی و حزبی، دستاوردی برای مردم نداشته و نخواهد داشت. نکته ی مهم این است که بدانیم، مبارزه ی هویت طلبانه ی قومی با ماهیتی دموکراتیک، تاکنون به کار گرفته نشده است، پس نمی توان پیشاپیش به عیب گویی آن پرداخت و از همین اکنون سرنوشتش را با شکست محتوم یکی دانست. گرچه من از دشواری های گام نهادن در این راه کاملاً آگاهم.
اینک تجارب گذشته به مثابه ی واقعیت هایی که محک عمل را با خود داشته اند، ره توشه ای است که فرا راه مان قرار داشته که یکی از آن ها، راه های موسوم به مدرن است که طی دهه ی اخیر تا به آخر پیموده شده اند. همه به جای طرح خواسته ها و مطالبات برحق خود، دست در دست هم دادیم و به ظاهر مشترکاً قانونی ساختیم که در آن دو زبان رسمی درج گردیده بود و هرگونه امتیاز قومی، زبانی، جنسی و… مردود و ممنوع دانسته شده است. در این قانون اقوام به عنوان عناصر ملت، ظاهراً به رسمیت شناخته شده اند و حتا در ماده ای از تلاش برای رشد فرهنگ اقوام به مثابه ی مکلفیت دولت یادآوری گردیده است، اما این قوانین در عمل همه چیزشان علیه اقوام و زبان و فرهنگ آنان بود.
ما یک دهه را بدون مطالبه پشت سر نهادیم و همه ی تلاش و احتیاط ما هم این بود تا خدای نکرده آرامش و نظم و عمومی به وسیله ی ما برهم نخورد. پس واقعاً دور از انصاف و داوری انسانی و وجدانی خواهد بود اگر ما را در گشایش و پیمایش راه دیگری که متفاوت از آن چه در دهه ی گذشته انجام داده ایم، تأمل نماییم و آن را به عمل کشانیم. امروزه باید با شهامت اعتراف کرد که طی دهه ی گذشته دارای روی کردی بوده-ایم که سرشار از حماقت بوده است. ما به چیزهایی دل خوش کرده بودیم که هرگز منافع ما را تأمین نمی نمود. به شعارها و وعده هایی باور یافته بودیم که برخلاف ظاهر فریبنده شان، از محتوایی فاشیستی و قوم محورانه برخوردار بوده اند. پس بسا ناجوان مردانه خواهد بود اگر بر ما خورده گیرند و اتهامات ناصوابی را بر ما ببارانند که ره نفاق و خشونت پیش گرفته ایم.
من فکر می کنم که اینک و پس از فدیه ها، خون ها و تلاش های بی شماری که در طول چند سده از تاریخ ستم و تبعیضی که بر ما رفته است، هنوز زنجیرها را بر دست و پا و حتا مغزهای خود داریم. هنوز چیزی در مناسبات و روابط انسانی این سرزمین تغییر نکرده و بردگی و ستم هم چو گذشته در جای خود باقی هستند، گرچه این مناسبات از کیفیتی متفاوت و طبیعتاً پیچیده تری نسبت به گذشته برخوردار می باشد. وضعیت ما نیز چندان تغییر ننموده و قرار داشتن تاکنونی در بن بست رزمی که برای آزادگی و جامعه ای دموکرات و برابر ضروری می باشد ، بیش از هرچیز دیگری می تواند وضعیت ما را روشن سازد که روی هم رفته ما را وا می دارد تا راه نوی را بیاغازیم.

ادامه دارد…

In this article

Join the Conversation