خون وخیانت

[follow_me]نویسنده: موسی شفق قوم یاری


1512398_1454095788142754_1761701648_n
 یکی ازدرد آورترین اتفاق ها درتاریخ بشر این است که خیلی از آدم هارا درحیاتش نمی شناسند. اماجسدتکه تکه اش را می شناسد. سربازان گم نام ازهمین ویژگی برخورداراند. وقتی درسنگرهایی نبرد، سینهءدشمن رانشانه می رود تا هزاران آدم دیگرمصئون بماند؛ کسی حضورآهنینش را حس نمی کند. اماخونش وجسدبیجانش شناسنامهء اومی گردد.

راستی تاپیش از روزپنج شنبه کی حس می کردکه راه کابل-بامیان را ازمسیرمیدان وردک کی هاتآمین امنیت می کند؟ اما پس ازآن که بافجیع ترین حالت ودر اوج غربت کشته شدند؛ همه تکان خوردند که درآنجا آدم هایی بوده اند و این منتهایی غربت یک انسان ویک سربازمدافع سرزمینش می باشد.
تراژدی همین است که کسی صفیرگلوله ات راقدرنشناسد و حتابه توخیانت کند تا درسایهءشوم خیانت خونت بریزد وآن گاه جسدت معرف توگردد. مگرغیراین است؟ درشفاخانهءچهارصدبسترکابل اکنون بوی خون موج می زند واجسادنمایشگاه فاجعه وخیانت را به نمایش گذاشته است. به همان خاطر درشکست مرزبانان، ما رقص خون رابه تماشامی نشینیم. وه که چقدر نفرت انگیز ورقت آوراست!
تو خودت رفتی؛ اما بادنیای ازناگفته ها. چون مخزن اسرار رنج، برای همیشه برای ما نامفهوم ماندی! زیرا زنده بودنت را کسی حس نکرد. زمانی درچشم آمدی که جان داده بودی.
11692523_1660903997461931_4572883918318441292_nکسی نفهمید درلحظه هایی آخرچگونه استمدادخواستی ولی به جای دوست، دشمنت باصداقت وتعهد دشمنانه اش استمدادت را لبیک گفت. به جای آنکه به خودت گلوله بدهد تا دفاع نمایی؛ به سینه ومغزت شلیک کرد تا برای همیشه راحت شوی! این است درد هزاره بودن ومرگ درغربت! دروغ است که می گوید دیگرهزاره بودن جرم نیست. رهبرشهیدگفته بود؛ ما می خواهیم دیگرهزاره بودن جرم نباشد. اما این پروسه ناتمام ماند. نه هنوز هم جرم بزرگ است. به اندازهء که کسی به جرم دفاع ازوطن به دادش نمی رسد. اگربدخشان وقندوز ازکابل فاصله داشت؛ جلریز در دهن دروازهءکاخ پادشاهی ومرمرین بود. پس هزاره بودن است که فاصلهء عجیب ایجادمی کند تا نیروی کمکی فاصلهء ۵۰ کیلومتررا دربیست وچهارساعت بیاید وجسدهایی تکه تکه ات را کارشناسانه تماشاکند وسپس تیم تحقیق موضوع را پی گیری نماید! وه که چقدر تهوع آور است!
کسی خبرنشد درلحظه آخر بادشمنت چگونه گفت وگوکردی. وقتی آمدکه تو بی همه چیزبودی؛ چگونه به حالت قهقه خندید! کسی نمیداند چگونه ملتمسانه به فرمانده ارشدت درکابل تماس گرفتی و او بی احساس ولمیده و بی تفاوت به توجواب رد داد ویااصلا گوشی برنداشت. درد انسان افغانستانی این است. راست گفته اند که آدمیت مرده است!
اکنون نیزکسی نمیداند؛ مادرت چگونه مویه می کند وگیسوان سفیدوپریشانش را چگونه با اشک هایش آرایش می کند. امشب شب آرایش گیسوان سفیدوپریشان مادرت بااشک است! امشب شب شادی اشک درخانه هایی این کشته ها می باشد. گلوله هایی که برفرق تو خورده است؛ اکنون ازقلب وجگرمادرت عبورمی کند ورشتهءزندگی اش را می سوزاند.
اکنون، کودک معصومت که درانتظارحضورت بود ودر دنیای کودکانه اش بزم آمدنت را خیالی می زد؛ باتشریف آوری جسدخون آلودت؛ گردسنگرتو بررخسارفرزندت می نشیند و او برای همیشه در زندگی اش یتیم می شود. معلوم نیست در این سرزمین استعدادکش، فردای فرزندت چی خواهدشد؟ این کابوس نسل توی به خون تپیده است!
پدرت، نمیدانم؟ دهقان است، کراچی وان است، کارگرکدام پولداراست ویاشغلی دیگری دارد. وقتی تابوت سرخ ات را ببیند؛ مغزاستخوانش آتش می گیرد وقدش کمان می شود. مرگ فرزند؛ ازتوصیف بیرون است. فقط می شود حس کرد!
10984141تو درجلریز، قربانی خیانت و تنبلی عامدانهءنهادهایی شدی که باید به موقع به تو کمک می کرد؛ اما نکرد. خون تورا خیانت به زمین ریخت؛ نه دشمنت. دشمنت وسیلهء شد تا نیت خایینان تطبیق شود و اندوه جان کاه سربازخط مقدم نبرد در جلریز، بدخشان، قندوز وجای جای این سرزمین همین خیانت دوستان است؛ تا توحش دشمنان.

In this article

Join the Conversation