درد دلی با مردمم!

نویسنده: بصیر آهنگ

نزدیک به ۳ قرن است که شما را هدفمندانه کشته‌اند، قتل عام کرده‌اند، سرزمین‌های پدری‌تان را به زور گرفته و شما را وادار به کوچ اجباری کرده‌اند. زنان و دختران تانرا به عنوان برده در بازارها فروخته‌اند و یاد گار های چون «پُل دوپیسه ای» به جا گذاشته‌اند؛ اما تو همیشه ساکت بوده ای، انگار به این زندگی ذلت بار عادت کرده ای و کشته شدن، غارت شدن و سلاخی شدن را حقَّت می‌دانی.
از سالهای دور که بگذریم همین چند سال پیش در زمان حکومت تروریست های طالب؛ با شعار هزاره به گورستان آمدند و در مزار، غزنی، بغلان و یکاولنگ قتل عامت کردند. آثار تاریخی و هنری‌ات را از بین بردند و از شهر و دهاتت سرزمین سوخته ساختند؛ اما تو هر گز به خود جرئت ندادی تا در مقابل این همه بی عدالتی بیاستی. انگار سه صد سال ستم، بردگی و جبر جرئت ایستادن را از تو گرفته است. با شلاق و تازیانه تو را به سکوت عادت داده‌اند.
کرزی که آمد تو از همه جلو تر دویدی و هر چه داشتی به نام خلع سلاح و رفتن به سوی صلح و امنیت تحویل دادی؛ اما هر روز که گذشت وضعیتت بد تر شد. راه‌های مواصلاتی به خانه‌ات را مسدود کردند، جوانان، دانشجویان و مسافرینت در مسیر راه‌ها همه روزه از موتر پایین کرده و جلوی چشمانت سلاخی کردند. علاوه براین سلاح و مهماتی را که ازتو گرفته بودند به دست تروریست ها و کوچی‌ها دادند تا بیایند در بهسود و ناهور خونت را بریزند و خانه‌هایت را به آتش بکشند.
تو هیچ گاهی از این وضعیت نکبت بارت نیاموختی، کوچی همه ساله آمد خونت را ریخت، خانه‌ها و مکاتبت را به آتش کشید؛ اما وقتی انتخابات شد تو شدی کاسهٔ داغ‌تر از آش برای دشمنان مردمت تو بودی که رفتی به پدر کوچی و و حشیگری رای دادی و با زور رایت کوشش کردی بازهم عبدالرحمن دیگری را برگرده ات سوار کنی. تو به اندازهٔ موهای سرت تجربه داری، از قتل عام، از کوچ‌های اجباری، از بی خانمانی، از ظلم، ستم و تبعیض و حتا فروخته شدن به عنوان برده، اما هیچ گاهی نیاموختی. تو تاهنوز از هویتت می شرمی، ننگ داری و به خاطر مصلحت حتا نمی‌خواهی هویتت را تبارز دهی. شاید به کشته شدن، به ستم، تبعیض و نابودی سیستماتیک باور داری و خودت را مستحق آن می‌دانی.
تو هیچ کاری نکردی به خاطر خدشه دار نشدن وحدت ملی. سیاست مداران و روشنفکرانت هم به خاطر اینکه از غریبی‌اش نمانند؛ سکوت اختیار کردند، به ذلت و خواری تن دادند.
درطول ۱۲ سال کشورت شاهد اتفاقات زیاد و بزرگی بود اما تو هیچ نقشی در آن‌ها نداشتی. نه در باز سازی نه در حکومت داری و نه رشد وترقی. تو همان هزاره ای به حاشیه رانده شده که بودی همان باقی ماندی. ملیون ها دلار کمک خارجی در کشور سرازیر شد اما سهم تو همیشه صفر بود و صفر ماند.
امسال اما تصمیم گرفته‌اند قتل عامت کنند، نابودت کنند. هر روز در مسیر راه‌ها جوانانت را می‌کشند، دانشجویانت را تیر باران می‌کنند و مسافرینت را سلاخی. یادت هست دانشجویانت را در مسیر بامیان چگونه کشتند؟ یادت هست مسافرینت را در مسیر دایکندی چگونه سر بریدند؟ خبرداری مسافرینت را در مسیر غزنی- جاغوری چگونه قصابی می‌کنند؟ اصلن عمق فاجعهٔ غور را درک کرده ای؟
بازهم می‌خواهی به زاری و تضرع روی بیاوری؟ فکر می‌کنی در این وضعیتی که تو هستی و این نقشی پسیفی که تو در کشورت داری کسی به دادت خواهد رسید؟ نه برادر اشتباهت همین است. بیا کمی خودت را تکان بده. تو باید تکلیفت را با این مردم مشخص کنی. آخر تو هم انسانی. تو حق داری مصونیت داشته باشی، امنیت داشته باشی، زندگی کنی و آزاد باشی. دیگران هم اگر می‌خواهند با تو در یک سرزمین زندگی کنند، باید به تو احترام بگذارند، حقت را غصب نکنند، از زندگی محرومت نسازند و با تو برادرانه برخورد کنند. درست مثل تو؛ چون برادری یک طرفه نمی‌شود، برخیز و سکوتت را بشکن.

In this article

Join the Conversation