قوم دوستی و قوم پرستی از دیدگاه شهید مزاری(ره)

علیزاده مالستانی

آنچه ذیلا می‌خوانید سخنرانیی استاد علیزاده‌ی مالستانی است که در تاریخ ۲۶/۱۲/۱۳۹۱ به مناسبت هجدهمین سالگرد شهادت شهید مزاری و یارانش در جمع دانشجویان افغانستانی دانشگاه قم ایراد گردیده است که به صورت نوشتاری درآمده است.

DSCN1553

  بعد از حمد و درود بر پیامبر رحمت حضرت محمد(ص) و آرزوی شادی برای روح شهید مزاری(ره) و یارانش و ارواح شهدای غرب کابل، و شهدای مظلوم کویته…

در مراسمی که روز جمعه ۱۸ حوت ۹۱ به مناسبت هجدهمین سالگرد شهادت شهید مزاری(ره) و همرزمانش در مسجد امام زین العابدین(ع) برگذار بود، حقیر در پایان جلسه به مساله‌ی پرداختم برای آنکه جلسه به طول نیانجامد و موجب خستگی نشود زود رد شدم. بعد از ختم جلسه زیادی از دوستان گفتند کاش همین موضوع را یک مقدار بسط می‌دادی؛ چون یک مساله مورد ابتلاست. و آن مساله این است که ما و شما مفت و بدون جهت مارک می‌خوریم و به نژاد پرستی متهم می‌شویم، برای آنکه ما می‌گوییم هزاره هستیم. آن‌های که به عقیده‌ی خود به دین و مذهب خیلی پای بندی دارند و مذهب را می‌خواهند پاک و خالص نگاه بدارند و دل‌شان برای مذهب می‌سوزند، در مقابل هزاره گفتن خیلی حساس‌اند.

جناب شهید مزاری نیز به قوم‌گرایی متهم بود؛ چون گفته بود: آن قدر هزاره بگویید تا هزاره بودن و هزاره زیستن در این مملکت جرم بودنش از میان برود.

عرایضی که امروز دارم، پاسخ به این دو سوال است:

۱- چرا شهید مزاری گفت «آن قدر هزاره بگویید تا هزاره بودن جرم نباشد؟ با آن‌که هدف شهید مزاری نجات همه‌ی اقوام افغانستان از تبعیض و بی عدالتی بود و مبارزات او برای تامین حقوق همه‌ی اقوام بود.

۲-  آیا این سخن شهید مزاری قوم پرستی نیست؟

من اول نظر شهید مزاری را در مورد قومیت عرض می‌کنم، بعد به پرشسهای فوق پاسخ می‌دهم.

شهید مزاری(ره) در یکی از سخنرانی‌هایش، آیه‌ی: «یَا اَیُهاَالنَّاسُ اِنَّا خَلَقنَاکُم مِن ذَکَرٍ و انُثیَ وَ جَعَلنَاکُم شُعُوبًا وّ قبایل…» را عنوان بحث خود قرار داده و نظر خود را در مورد تساویی انسان‌ها از نظر اصل و نژاد بیان داشته است.

شهید مزاری(ره) در توضیح این آیه می‌فرماید: خطاب این آیه به ناس است، ناس یعنی همه مردم از هر نژادی که باشند؛ بنابراین همه‌ی نژاد‌های انسانی؛ سفید پوست، سیاه پوست، زرد پوستان و سرخ پوستان از یک اصل و از یک پدر و مادر ریشه می‌گیرند و از نظر نژادی هیچگونه تبعیضی بین انسان‌ها وجود ندارد؛ اما تعدد اقوام و قبایل برای این است که همدیگر را بشناسند و جامعه‌ی انسانی تشکیل دهند، نه آنکه یکی بر دیگری تفاخر نمایند.

اما گرامی‌ترین انسان‌ها در پیشگاه خداوند، کسی است که تقوایش از دیگران بیشتر باشد. بعد در مورد تقوا گفته است که تقوا، عمل کردن به سنت و قانون الاهی است. بعد ایشان به یک مساله فلسفی (وجود و عدم) پرداخته که مربوط به این مساله است. در فلسفه بحث می‌شود که وجود منشایی خیر است و عدم منشایی شر؛ همه‌ی خیرات به وجود بر می‌گردند و همه‌ی شرور و آفات به عدم بر می‌گردند؛ مثلا مار یک موجود مضر و شرآفرین است ولی نه از آن جهت که وجود دارد، بلکه از آن جهت که منشای شر است و سلب الحیات می‌کند. و این سلب الحیات شر است.

بعد می‌فرماید وجود اقوام خیر است؛ چون وجود خیر محض است ولی چیزی که شر است، این است که قومی، قوم دیگری را نفی کند و حقوق آن‌ها را پایمال نماید؛ چون نفی کردن و سلب کردن، معنای عدمی دارد.

این خلاصه‌ی نطر استاد شهید است در مورد اقوام مختلف و اتفاقا یک نطر خدایی و انسانی است. و فرموده های دیگر ایشان، از قبیل “وحدت ملی به نظر ما یک اصل است” و “دشمنی ملتیها فاجعه است”، به همین معنای فلسفی بر می‌گردد؛ چون در صورت وحدت ملی نه کسی حذف می‌شود و نه حقوق کسی سلب می‌شود. و در صورت خصومت و دشمنی اقوام، یکی در فکر حذف دیگری و در فکر سلب کردن حقوق دیگری است.

یک چیزی دیگری را من اضافه کنم اگر خداوند تقوا را معیار فضیلت قرار داده، برای این است که تقوا یک امر اکتسابی است، نه ذاتی و در اکتساب تقوا، کمال انسانی کسب می‌شود و انسان برای بدست آوردن تقوا خود را به قله‌ی کمال انسانی می‌رساند، اگر به جای تقوا، رنگ، چهره و قیافه، مال و ثروت و امثال آن مثلا، ملاک فضیلت قرار داده می‌شد، هرکسی ادعای برتری می‌کرد و یک جنگ عمومی در میان بشر به وجود می‌آمد، علاوه بر آن اگر فرضا سپیدی رنگ ملاک فضیلت قرار داده می‌شد، سیاه پوستان و زرد پوستان و سرخ پوستان، حق اعتراض را بر خداوند داشتند، که چرا رنگ ما معیار فضیلت قرار داده نشده است؛ زیرا این چیزها امر ذاتی است، نه اکتسابی. در عین حال تقوا در پیشگاه خدا ملاک فضیلت است، نه در امتیازات اجتماعی، مثلا شما در صف نانوایی و یا صف داکتر قبلا جای گرفتید، بعد آدم با تقوایی آمد، حق ندارد شما را به عقب زند و خود را در جای شما قرار دهد که من با تقوایم.

چرا شهید مزاری تاکید می‌کرد که هزاره بگویید؟

با آن‌که تلاش شهید مزاری برای تامین حقوق همه‌ی اقوام ساکن در افغانستان بود و وجود اقوام را خیر می‌دانست، ولی تاکید می‌کرد که هزاره بگویید، تا هزاره بودن در این مملکت ننگ بودنش زایل گردد، برای این بود که هزاره آن‌چنان تحقیر شده بود که حقارت در جان آن‌ها نشسته و جز طبیعت شان شده بود، و یک حالت نفرت و انزجار به وجود آمده بود. یعنی هزاره از هزاره بودن خود، احساس حقارت و نفرت می‌کرد.تا آن‌که کار به مرحله‌ی کتمان هویت رسید و بعضی هزاره‌ها خود را با هویت تاجیکی معرفی می‌کردند. و از هزاره بودن خود احساس شرمندگی می‌کردند.

شهید مزاری(ره) با این درک که هزاره از نظر خلقت و نژاد همانند اقوام دیگر است، چرا هزاره بودن و هزاره گفتن ننگ باشد، گفت آن‌چنان هزاره بگویید که ننگ بودن کلمه‌ی هزاره برداشته شود و هزاره بودن در این سرزمین ننگ نباشد.

قوم دوستی و قوم پرستی

بین دو مقوله‌ی قوم دوستی و انتساب به یک قوم فرق است ولی عده‌ی انتساب به قوم و قوم دوستی را در مورد هزاره، به معنای قوم پرستی تبلیغ می‌کنند، خصوصا دراین مملکت که روی هزاره یک مقدار حساس هستند، یعنی همین‌که یک فرد هزاره، خود را هزاره گفت، متهم می‌شود به قوم پرستی؛ تا آن‌جا که این مساله رنگ مذهبی به خود گرفته و بعضی از علمای ما روی کلمه‌ی هزاره حساس بودند و هزاره گفتن را مساوی با هزاره پرستی می‌پنداشتند؛ در یک جلسه‌ی ترحیم که در قم برگذار بود، یکی از علمای ما که عمامه‌اش سیاه بود، با یک ژست خاص؛ گویی امام صادق بر فراز منبر نشسته، ما جاهلان و غافلان را موعظت می‌فرمود و می‌گفت نگویید از کدام قومم؛ این شرک است، این کفر است، این گناه است.

در سال ۷۶ که بامیان و هزارجات از طالبان شکست خورد، در مجله‌ی “امین”، مقاله‌ی نوشته شد، بدین مضمون که بامیان از این جهت شکست خورد که اداره کنندگان آن از خدا برگشته بودند و طریقه‌ی کفر را پیشه‌ی خود ساخته بودند، شعارهای هزاره و هزارستان را سر دادند، خون و خاک را بر خدا ترجیح دادند و چنگیز خونریز را، بر علی و حسین ترجیح دادند، خداوند این‌ها را بر اثر کردار زشت‌شان که چرا هزاره گفتند و شیعه نگفتند، گوشمالی داد و شکست‌شان داد.

این موضوع ضرورت دارد به یک برسیی علمی و دینی؛ ورنه ما مردمی که هزاره هستیم به جرم این‌که خود را هزاره می‌گوییم، مارک قوم پرستی و نژاد پرستی می‌خوریم؛ چون آنهای که خود را متولیان اصلی دین و دلسوز دین می‌دانند، در این مورد نیز از حربه‌ی دین استفاده می‌کنند و با چماق دین می‌کوبند.

اگر انتساب به قوم، قوم پرستی باشد، و هرکسی که گفت من هزاره هستم، او قوم پرست باشد، باید یک فرد تاجیک، پشتون، بیات، قزلباش و دیگر اقوامی که خود را تاجیک، پشتون، بیات و قزباش می‌گویند، باید نژاد پرست باشند، در حالی‌که هیچ فردی از افراد یک قوم نیست که خود را منسوب به قوم خود نکنند، در مورد این‌ها گفته نمی‌شود که نژاد پرست هستند، اما اگر یک بچه‌ی هزاره، خود را هزاره می‌گوید، متهم به قوم پرستی می‌شود.(یک بام و دو هوا)

و ثانیا خداوند در قرآن از زبان پیامبران نقل می‌کند که فریاد میزدند: یا قوم یا قوم حضرت موسی(ع) می‌فرمود: یا قوم ادخلوالارض المقدسه، یاقوم اذکروا نعمت الله، ارسل معنا بنی اسراییل، با آنکه همه‌ی بنی اسراییل به حضرت موسی(ع) ایمان نیاورده بودند، چنانچه خداوند می‌فرماید:«فَمَا آمَنَ لِموُسیَ اِلَّا ذُرِّیَهً مِّن قَومِهِ عَلَی خَوفٍ مِّن فِرعَونَ وَ ملَائِهِ» یعنی افراد ضعیف قوم موسی که به او ایمان آورده بودند، سران و بزرگان شان ایمان نیاورده بودند. پس حضرت موسی(ع) قوم پرست شد؟

حضرت موسی(ع) برای نجات قوم خود از زیر سیطره و بردگی‌یی فرعون، مامور شده بود، قوم خود را دوست داشت، انتساب به قوم، بردن نام قوم را نژاد پرستی نمی‌دانست. شهید مزاری(ره) نیز که قوم خود را مظلوم دریافته بود، هویت قوم خود را کتمان شده یافته بود، می‌گفت آن قدر هزاره بگویید که هزاره بودن ننگ نباشد.

حضرت پیامر اسلام(ص) که دینش برای نفی نژادپرستی است و تفکر برتری نژادی را عملا نفی کرد، به عربی بودن، هاشمی و قریشی بودن خود فخر می‌کرد، در ذکر اوصاف آن حضرت آمده است که مکی عربی قریشی هاشمی مدنی تهامی و… و نیز حضرت علی(ع) و ائمه‌ی معصومین(ع) خود را منسوب به قریش و هاشم و عرب می‌کردند.

نژاد پرستی

اینک علامات و نشانه‌های نژادپرستی را عرض می‌نمایم، بعد به داوری کنیم که چه کسی نژاد پرست است؟ ما یا آنهای که ما را به نژاد پرستی متهم می‌کنند؟

از قرآن و مطالعه‌ی تاریخ اقوام نژاد پرست، به دست می‌آید که نزادپرستی دارای لا اقل چهار نشانه است:

۲-   ادعای برتریی ذاتی.

اقوام نژاد پرست خود را از نظر نژاد و نسب، از دیگر اقوام، برتر می‌دانند، نطفه و منی پدران خود را از نطفه و منی پدران اقوام دیگر، اصیل‌تر و با ارزش‌تر می‌دانند، به گونه‌ی خود را رنگ خدایی می‌دهند و به اشیا و موجودات مقدس، خود را منسوب می‌نمایند، اقوام دیگر را پست و ذلیل می‌شمارند؛ مثلا جناب افلاطون که فرآورده‌های مغزی‌اش، سال‌ها است که خوراک اندیشه‌ها و مغز‌ها است، گفت: خدا را شکر که ما را یونانی خلق کرد، بربری خلق نکرد؛ یونان را خدا برای آقایی آفریده و دیگران را برای بردگی.

اقوام و قبایل عرب، هر یکی، تبار و اجداد خود را از تبار و اجداد دیگران برتر می‌دانستند؛ هیچ قبیله‌ی به قبیله‌ی دیگر دختر نمی‌دادند و یک دیگر را هم کفو خود نمی‌دانستند، و یکی از دلایل دختر کشی آن‌ها همین دغدغه بود که دختران‌شان چگونه با اقوام رذل و پست هم بستر شوند؟ قیس ابن عاصم یکی از شیوخ عرب که مسلمان شده بود، در حضور پیامبر گرامی اسلام(ص) اقرار کرد که ده دختر خود را زنده به گور کرده است!!!؟. صحابیی فقیری که در مجلس نشسته بود، پرسید، آخر چرا آن‌ها را کشتی تو که متمول بودی، می‌توانستی به آن‌ها نان بدهی؟ وی با لحن تکبر آمیز و تمسخرآمیز گفت: برای آنکه با امثال پست و رذل همانند تو همبستر نشود.

ادعای اصالت نژاد و خون موجب شده بود که قبایل عرب به یکدیگر دختر ندهند و به غیر عرب که بکلی برای‌شان عار بود دختر بدهند، دختر دادن به غیر عرب را موجب فساد خون و یک عمل پست می‌شمردند. ازین‌رو، عرب، فرزندی را که از پدر عرب و مادر غیر عرب به دنیا می‌آمد، “هجین” یعنی نانجیب و بی اصل می‌گفتند. و فرزندی که از مادر غیر عرب و پدر عرب به دنیا می‌آمد،”مذرع” یعنی دو رگه می‌گفتند.

اسلام چه در مقام تیوری و چه در مقام عمل، برتری نژادی و خونی را نفی کرد، حضرت پیامبر اسلام، زینب دختر جحش را که دختر عمه-اش و از خاندان اشرافی قریش بود، به برده‌اش، زید ابن حارثه تزویج کرد و زلفا دختر لبید انصاری، یکی از شیوخ اشرافی مدینه را برای جویبر؛ مرد بی‌کس و کار، سیاه چهره و زشت قیافه و کوتاه قامت، تزویج کرد. و فرمود که عرب بر غیر عرب، سفید پوست بر سیاه پوست فضیلت ندارد، مگر با تقوا.

وقتی دوران بنی‌امیه رسید، تفکر برتری نژادی را از نو زنده کردند و جامه‌ی زیبای اسلام را در قامت زشت جاهلیت پوشاندند. عبدالملک بن‌مروان اموی، به زید بن‌علی نوشت که تو چگونه ادعای خلافت می‌کنی، در حالی که مادرت کنیز است؟ زید در جواب نوشت: کنیز بودن مادر، انسان را از رسیدن به هدف‌های بلنداش باز نمی‌دارد؛ زیرا مادر حضرت اسماعیل هم کنیز بود و از او مردان بزرگ به دنیا آمد، پیامبر اسلام نیز نسبش به همان کنیز می‌رسد. و هشام بن‌عبدالملک به حضرت علی بن‌الحسین نوشت: چرا با کنیز خود ازدواج کرده‌ی، تو از قریش هستی، ازدواج با کنیز برای قریش عار است. حضرت امام زین‌العابدین(ع) نوشت: ازدواج با کنیز عار و ملامتی ندارد، کار ننگین را کسانی انجام داده که بت پرستیده و دختران خود را زنده به گور فرستاده است.

تاریخ نژاد پرستی

از نظر قرآن اولین کسی که به اصل و نژاد خود نازید و فخرکرد، شیطان بود که گفت:”مرا از شعله‌های آتش خلق کردی آدم را از گل” خلقتنی من نار و خلقته من طین” در مرحله‌ی دوم قوم یهود و نصارا بودند که گفتند:«نحن ابناالله و احبآئه» یعنی ما فرزندان خدا و دوستان اوییم. پس برای ما هرکار جایز است؛ چون نوه و ذریه‌ی خداییم، چه کسی را یارای آن است که از ما بپرسد و ما را مواخذه نماید. یهود می‌گفتد:«لنَ تَمّسَنَا النَّارُ اِلّاَ اَیّاَماً مَّعدُودَهِ» به جز چند روز معدودی که ما گوساله پرستیده‌ایم که در آتش می‌رویم، بعد از آن از عذاب خدا در امانیم. آن چند روزی که در آتش می‌رویم، نیز آتش ما را نمی‌سوزاند، بلکه بدن ما را لمس می‌کند.

ما مردم هزاره هیچ‌گاه ادعا نکرده‌ایم که نژاد ما از نژاد دیگران برتر است، ما این را می‌گوییم که بین نژاد‌ها از نطر خلقت تبعیض نیست، نه نژاد کسی را تحقیر می‌کنیم و نه اجازه می‌دهیم، کسی ما را به عنوان یک قوم و نژاد تحقیر کنند.

۳-  تعصب

دومین نشانه‌ی بارز نژاد پرستی، تعصب است تعصب از عصب گرفته شده و عصب، همان پیی است که در تمام بدن پخش است، بندها و مفاصل بدن را به شدت به همدیگر مرتبط ساخته است. اگر این پی نباشد، زندگی زنده جان مشکل و بلکه نا ممکن است. ولی وقتی به باب تَفَعُّل برده می‌شود، به معنای حمایت و جانبداری شدید از شخصی یا مرام و مسلکی است.

تعصب ممدوح و تعصب مذموم

دو گونه تعصب داریم: تعصب ممدوح که همان قوم دوستی است. و تعصب مذموم که نژاد پرستی است. تعصب ممدوح، حمایت و جانبداری از شخص یا مرامی است که بر اصول و معیار حق باشد؛ چنانچه در تاریخ آمده است که، روزی حضرت حمزه از شکار آمد، دید پسر برادرش حضرت محمد(ص)، شدیدا متاثر است علت را پرسید، حضرت گفت: امروز ابوجهل مرا اذیت کرده و مضروب ساخته است، رگ غیرت و تعصب حمزه به جوش آمد، اول مسلمان شد، بعد آمد نزد ابوجهل و با کمانش بر فرق او کوبید، فرقش را شکافت و گفت من مسلمان شده‌ام، بیا مرا از ایمان من برگردان. اینگونه تعصب مذموم نیست، اکر مذموم می‌بود، ایمان حضرت حمزه ارزش نداشت.

از حضرت امام علی بن الحسین(ع) از معنای تعصب پرسیدند حضرت فرمود:«اَلَعَصَبِّیَهُ اَلَّتِی یَاثَمُ بِهَا صَاحِبُهَا انَ یَریَ الّرَجُلُ شِرَارَ قَومِهِ خَیرًا مِن خِیاَرِ قَومٍ آخَریِنَ وَ لیَسَ مِن الَعَصَبِیّهِ انَ یُحِبُّ الَّرَجُلُ قَوَمهُ وَ لَکِن مِنَ اَلعَصَبِیّهِ انَ یُعِینَ قَومَهُ عَلیَ الظّلُمِ» یعنی تعصبی که صاحب آن به سبب آن گناهکار می‌شود، این است که کسی بدهای قوم خود را بر خوب‌های قوم دیگران بهتر بداند و ترجیح دهد. و تعصب این نیست که کسی قوم خود را دوست بدارد، لکن تعصب این است که کسی قوم خود را بر ظلم و گناه و بدی یاری کند و از قوم خود هرچند کار زشت انجام دهد، حمایت نماید.

حضرت امیرمومنان(ع) در نامه‌ی که برای فرزندش امام حسن(ع) نوشته فرموده است:«اَکرِم عَشِیرَتَکَ فَاِنَّهُم جَنَاحُکَ الَّذِی بِهِ تَطِیرُ، وَ اصَلَکَ الّذِی بِهِ تَصِیُر وَ یَدَکَ اَلَّتیِ بِهَا تَصُولُ» یعنی قوم و خویشاوندانت را گرامی بدار؛ زیرا آنان بال تو هستد که با آن پرواز می‌کنی، اصل و ریشه‌ی توست که به آن بازگشت می‌کنی و دست توست که به آن حمله می‌کنی.

بنابراین حمایت از قومی به خاطر مظلویت و حقوق از دست رفته‌اش، کار خوب و انسانی است، اگر خوب نیست، دیگران هم نباید قوم خود را دوست بدارند.

تعصب مذموم

تعصب مذموم که در قرآن از آن به «حَمِیّهُ الجَاهِلِیّهَ» یاد می‌شود، یکی از نشانه‌های نژاد پرستی است؛ «اِذ فِی قُلوُبِهِم الَحَمِیّهَ حَمِیّهَ الَجَاهِلِیَّهَ» یعنی به یاد بیاور زمانی را که در دل‌های‌شان، غیرت و تعصب بود چون غیرت و تعصب زمان جاهلیت.

تعصب جاهلی این بود که صرف به خاطر علاقه‌ی قومی و نژادی، حق و ناحق از همدیگر دفاع و حمایت می‌کردند؛ مثلا دو برادر برای یک موضوع ناچیز سال‌ها با همدیگر زد و خورد داشتند. بالفرض اگر یکی ازین دو برادر با پسر برادر در می‌افتاد، این برادری که سال‌ها با برادر خود زد و خورد داشته، اینک در مقابل پسر برادر قرار گرفته و از برادر خود حمایت می‌کرد.

به نظر عرب، معیار حق بودن، قرابت نسبی و نزدیکی خویشاوندی بود. شعار عرب این بود:«انُصُر اَخَاکَ ظَالِماً اَو مَظلُومًا» قوم و قریب نسبی خود را یاری کن چه ظالم باشد یا مظلوم. در حالی که شعار اسلام این است که:«کُونَا لِلظَّاَ لِمِ خَصمًا وَ لِلمَظلُوِم عَونًا» دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید. این گونه تعصب موجب شده بود که سال‌ها در میان عرب جوی خون جاری باشد. دو نفر یکی می‌گفت شتر من خوب است و دیگری می‌گفت شتر من خوب است، ناگهان شمشیر‌ها کشیده می‌شد و هردو، قوم خود را برای یاری فرا می‌خواندند، جنگ میان دو قبیله رخ می‌داد. و سال‌ها ادامه می‌یافت.

اینگونه تعصب‌ها با عقل و ایمان و عقیده در تضاد است. حضرت رسول الله(ص) فرمود:«مَن کَانَ فِی قَلِبهِ حَبّهً مِن خَردَلٍ مِن عَصَبِیّهِ، بَعَثَهُ اللهُ مَعَ اعَرَابِ الجَاهِلِیَّهِ» یعنی کسی که به اندازه‌ی دانه‌ی خردل در دلش تعصب باشد، خداوند او را با اعراب جاهلی محشور می‌نماید. اعراب جاهلی همان عرب‌های نادان بیابانگرد است، که خداوند درباره‌ی آنان فرموده است:«اَلاعَرَابُ اَشَّدُ کُفرًاوَّ نِفَاقاً»

و حضرت امام صادق(ع) فرمود:«مَن تَعصَّبَ اوَ تَعَصّبَ لَهُ، فَقَد خَلَعَ رِبقَهِ الِاسلَامِ مِن عُنُقِهِ» یعنی کسی که تعصب بورزد و یا کس دیگری را به نفع خود به تعصب وادارد، رشته‌ی ایمان را از گردنش انداخته است. منظور پیامبر و امام صادق، تعصب مذموم است که محض به خاطر قومیت، جانبداری و تعصب می‌کنند.

ما مردم هزاره، هیچگاه این سیره را نداشته و نداریم، که صرف به خاطر قومیت، بدون آنکه پای حق در میان باشد، از کسی دفاع کنیم ولی در صورتی که حق خود و قوم خود تشخیص دهیم، مردانه دفاع می‌کنیم.

اما آنانیکه ما را به نژاد پرستی متهم می‌کنند، صرف به خاطر تعلقات قومی، شدیدا به حمایت یگدیگر می‌پردازند، اگر یک نفر از غیر قوم آن‌ها به صورت اصولی و قانونی، از آنان دختر خواستگاری نماید، همه‌ی قوم‌شان ننگ قومی می‌کنند و با به کار بردن کلمات زشت، این پیوند را به هم می‌زنند. که…

در زمستان ۱۳۸۸ در مصلای بزرگ شهید مزاری(ره) غرب کابل، پارچه‌ی را بر چوبی بستند و اعلام داشتند، این پرچم از کربلا آورده شده، پیر را جوان می‌کند، کور را بینا می‌کند، زن خشک را زایا می‌کند و معجزه‌های زیاد دارد. و…

مردم ما براساس محبتی که نسبت به اهلبیت نبی دارند، از شهرستان‌ها و مناطق هزارجات، گروه گروه برای زیارت می‌آمدند و صف-های طولانی درست می‌شد، تا نوبت شان برسد و پرچم را زیارت کنند و دست متولی پرچم را ببوسند و پول تحویل دهند. و یک تعداد زن و مرد در اثر سرمای زمستان مردند و یا زیر موتر شدند و…

این بنده‌ی حقیر نوشت که به خاطر خدا دست از سر این مردم بردارید، چهل و سه جریب زمین را شهید مزاری(ره) از دولت ربانی گرفته بود برای آنکه یک مجتمع بزرگ بسازد، وقتی خود وی به شهادت رسید، از فرصت استفاده کردید، بیست و شش جریب آنرا فروختید و یا حق‌السکوت دادید، سال‌ها از مردم پول جمع آوری کردید، به نام ساختمان مدرسه و یک خشت بالای خشت نگذاشتید، زمین مصلا را در هر ساعتی برای بازی و مسابقات فوتبال به صد دالر کرایه دادید، سیر نشدید، حالا به جان مردم فقیر افتاده‌اید و این بار به نام علم ابوالفضل مردم را غارت می‌کنید؟

و این یک دزدیی است که به مراتب از دزدی‌های مسلحانه خطرناک‌تر است، دزدان مسلح، دستگیر می‌شوند، مجازات می‌شوند، منفور و بدنام‌اند، ولی این دزدی به نام دین است، مردم به قصد ثواب پول می‌دهند و دست دزد را هم می‌بوسند.

دیدیم که یک قوم خاص از شرق و غرب عالم جمع شدند، دست از درس و بحث کشیدند، روز یک بار به دفاتر مراجع تقلید مراجعه کردند، که به داد دین برسید، دین از بین رفت، به متولی علم ابوالفضل توهین شده، این آدم کافر شده، مرتد شده، شهریه‌ی او را قطع کنید و از حوزه بیرونش کنید و… این را می‌گویند تعصب.

۴-  نسب

نسب به معنای مصدری به معنای نسب نامه درست کردن است. اقوام نژاد پرست چون نژاد خود را از نژاد دیگران برتر می‌دانند، برای انکه سلسله‌ی نسب‌شان که اصیل و نجیب است، با انساب دیگران که پست و رذل است، یک جا و مخلوط نشود، نسب نامه‌های طولانی می‌ساختد و آنرا به رخ دیگران می‌کشیدند و به آن فخر می‌کردند.

اقوام یونان و روم، وقتی برای خود نسب‌نامه می‌ساختند، نسب بزرگان خود را به خدایان می‌رساندند. و حتی برای خدایان خود نسب‌نامه درست می‌کردند، تا سلسله‌ی نسب خدایان با همدیگر یکجا و مخلوط نشوند.

اقوام و قبایل عرب نیز برای حفظ اصالت‌های خونی و نسبی خود، نسب نامه‌ها درست می‌کردند و به آبا و اجداد خود فخر می‌کردند، نسب نامه را به رخ همدیگر می‌کشیدند، گاهی به فزونی و کثرت نفوس خود مباهات می‌کردند، وقتی همدیگر را قناعت داده نمی‌توانستند، به گورستانهای کهنه می‌رفتند و مردگان خود را به شمارش می‌گرفتند و فزونی نفوس خود را به اثبات می‌رساندند. قرآن برای نکوهش این عمل زشت می‌فرماید:«اَلهَکُمُ الَتَّکَاثُرُ حَتّیَ زُرتمُ الَمقَاِبِر» یعنی فزون خواهی در مورد نفوس شما را آن چنان سرگرم ساخته که برای شمارش قبر‌های کهنه به قبرستان‌ها رفتید. علی(ع) در نکوهش این سنت نکوهیده می‌فرماید «اَفَبمِصَارِعِ آبَائِهِم یفَخَرُونَ، اَم بِعَدِیِد الهَلکَی یَتَکاَثَروُنَ؟» آیا به گور پدران خود فخر می‌کنند، به یک مشت مرده فزونی می‌خواهند؟ روزی سلمان در میان جمعی نشسته بود، هر یکی آن‌ها به آبا و اجداد خود فخر می‌کردند. یکی آن‌ها به منظور تحقیر سلمان گفت: من انت، من ابوک و ما اصلک؟ تو کیستی، پدرت کیست نژاد و نسبت چگونه است؟ فقال انا سلمان کنت ضالا فهدانی بمحمد و کنت عائلا فاغنانی بمحمد و کنت مملوکا فاعتقتقنی بمحمد، هذا حسبی و نسبی. یعنی من سلمانم، گمراه بودم به وسیله‌ی محمد هدایت یافتم، فقیر بودم به واسطه‌ی محمد بی نیاز شدم، بنده بودم به واسطه‌ی محمد آزاد شدم. حسب و نسب من این است.

حضرت پیامبر(ص) در حین این ماجرا رسید و فرمود:«یا معشر قریش ان حسب الرجل دینه، و مروته خلقه واصله عقله قال الله عزوجل اناخلقناکم من ذکر و انثی… ثم قال لسلمان لیس لاحد من هئولا علیک منفضل الا با التقوی»

ای گروه قریش (که به حسب و نسب خود می‌نازید، تا هنوز نخوت‌های جاهلی در دماغ شما باقیست) بدانید، شرافت خانوادگی‌ مرد، دین او است. مردانگی مرد، اخلاق او است، اصل و ریشه‌ی مرد، عقل او است. خداوند فرموده اناخلقناکم من ذکر و انثی و… و برای سلمان گفت: هیچ یک این‌ها که به نسب خود فخر می‌کنند، نسبت به تو برتری ندارند مگر این‌که تقوای خوب داشته باشند.

علامه جلال‌الدین سیوطی حدیثی را از حضرت علی بن ابیطالب(ع) نقل می‌کند که فرمود:«من تعزی بعزالجاهلیه فاعزوه بهن ابیه» یعنی کسی‌که همانند مردم زمان جاهلیت به پدران و نیاکان خود فخر می‌کند، به او دستور دهید که “هن” پدر خود را با دندان بگیرد. منظور از”هن” آلت تناسلی مرد است.

ما مردم هزاره هیچ‌گاه عمر خود را صرف ساختن نسب نامه نکرده‌ایم و این کار را بیهوده می‌دانیم. و کسانی‌که برای خود نسب نامه‌های طولانی درست می‌کنند و آن را به رخ دیگران می‌کشند، یک کار بیهوده انجام می‌دهند؛ این نسب نامه‌ها هیچ ارزش و اعتبار ندارد؛ چون در هیچ منبع موثق و اصل معتبر نیامده است، یک چیز ساختگی است؛ اسناد و وثائقی که اصل و کنده نداشته باشد، فاقد اعتبار است. و مردم ما کلاه سرشان رفته است.

۵-  حسب

حسب به معنای افتخار به شرافت و اوصاف پدران و نیاکان است، که در میان عرب یک امر معمول بوده است. این عمل بیشتر در بازارها و مجامع صورت می‌گرفت، دو نفر در حضور مردم به تفاخر می‌پرداختند، به شخصیت و اوصاف نیاکان خود می‌پرداختند. جریر و فرزدق، دو شاعر عصر اموی که تا هنوز رسوم جاهلی در مغز آن‌ها زنده بود، به افتخارات پدران خود فخر می‌کردند و پدران یگدیگر را هجو می‌کردند. فرزدق پس از آنکه پدران خود را به نیکویی یاد می‌کند، به جریر خطاب می‌کند:«اوُلئَکَ آباَئِی فَجِئنِی بِمثِلِهِم اذِاَ جَمَعَتنَا یَاجرَیِرَ المَجَامِعُ» یعنی ای جریر نمی‌بینی، آنهای که بر شمردم و معرفی کردم، پدران منند، اگر می‌توانی همانند آن‌ها را بیاور و در حضور مردم معرفی کن.

در مجامع؛ حدیثی آمده که عقبه بن بشیر اسدی گوید: به امام ابی جعفر باقر(ع) گفتم:«انَاَعَقَبَهُ ابنُ بَشِیِر الَا سَدِی وَ اَناَ فِی الحَسَبِ الَضَّخمُ مِن قوَمِی، فَقَالَ: مَا تَمُنُّ عَلَینَا بِحَسَبِکَ، اِنَّ اللهَ رَفَعَ بِالایِماَنِ مَن کَانَ النَّاسُ یُسَّمُونَهُ وَضِیعًا…» یعنی من عقبه بن بشیر اسدی هستم و در شرافت و افتخارات خانوادگی، خاندان بزرگی در میان قوم خود دارم. حضرت فرمود: به حسب و شرافت آبایی خود بر من منت مگذار، بی‌تردید خداوند به سبب ایمان رتبه‌ی کسانی را بالا می‌برد که مردم آنان را حقیر می‌شمردند.

ما مردم، هیچ زمان به حسب نسب خود، نسبت به دیگران فخر نکرده‌ایم؛ چون معتقدیم، خداوند در قبر و قیامت از نسب و حسب ما سوال نمی‌کند، از عقاید و کردار و اعمال ما می‌پرسد. استاد شهید(ره) در یکی از سخنرانیهایش گفته است”سیرت طالقانی، آقای جاوید را نصیحت می‌کند که با حزب وحدت و آقای مزاری کنار بیایید، ایشان گفته است: این‌ها از نسل چنگیزاند، اگر مجتهد شوند، از این‌ها تقلید نمی‌کنیم. بعد استاد شهید گفته است: اولا مسلم نیست که مامردم از نسل چنگیز باشیم، و بالفرض که ما از نسل چنگیز باشیم، ما مسوول کار چنگیز نیستیم. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

قابل ذکر است که در حاشیه این مراسم نمایشگاهی از تصاویر و کلام گهربار شهید مزاری(ره)، و سخنان دیگر شخصیت‌ها درباره شهید مزارای برگزار شده بوده که در ادامه می بینید.

عکاس: روح الله فرهنگ

0014

0015

0018

00019

0020

0021

0022

In this article

Join the Conversation